در حال بارگذاری ویدیو ...

HUSH Ꮺ / خاموش Ꮺ پارت هشتم

✙Blue Sun✙
✙Blue Sun✙

***8***
(تهیونگ با &، امیلی با @ و توضیحات داستان با () نشون داده میشن)
(شنیدن صدای امیلی باعث شد تا با ترس و سرعت بیشتری در رو باز کنه... اما امیلی... رنگ و روش پریده بود... حالش خیلی بد بود ولی با اینحال سعی داشت از سرجاش بلند شه و روی پاهاش وایسه...) &هی چیشده؟ جین و لونا کجان؟ (امیلی تا اومد جواب بده تعادل خودشو از دست داد و قبل اینکه دوباره بیفته زمین، تهیونگ گرفتش و مانع افتادنش شد...) &تو واقعا حالت خوب نیست! درسته به پرستارا اعتماد نداری اما حالا مجبوری! (امیلی درحالی که هنوز پاهاش سست بودن و چشماش نیمه باز... گفت: ) @نه... اینکارو نکن... بخاطر من! &اه لعنتی! لجبازیو تمومش کن (تهیونگ با صدای نسبتا بلندی اینو گفت و اروم امیلی رو روی زمین گذاشت و سرشو توی بغلش گرفت...) &جین و لونا کجان؟ چرا میخواستی از جات بلند شی؟ خطرناکه! @خ.خیلی سعی کردم دردم رو پیششون ب.بروز ندم... ا.اما نمیتونم! همینکه رفتن بیرون ت.تصمیم گرفتم بیام کتابخونه تا لو نرم &تو که قبلا انقد حالت بد نبود! چرا یهو.... (امیلی از درد هقی زد دستشو روی چشماش گذاشت...) @اون بخیه های کوفتی باز شدن و زخمم عفونت کرده... فقط توروخدا زودتر منو ببر، هرجور که شده (تهیونگ امیلی رو تو بغلش فشرد... نیاز داشت چند دقیقه فکر کنه... باید به امیلی گوش میداد و هیچی به پرستارا نمی‌گفت؟ یا... نه؟ امیلی که متقابلا تهیونگ رو در آغوش گرفته بود، با صدایی که انگار از ته چاه درمیاد گفت: ) (ادامه در بخش نظرات)

نظرات (۳۹)

Loading...

توضیحات

HUSH Ꮺ / خاموش Ꮺ پارت هشتم

۲۵ لایک
۳۹ نظر

***8***
(تهیونگ با &، امیلی با @ و توضیحات داستان با () نشون داده میشن)
(شنیدن صدای امیلی باعث شد تا با ترس و سرعت بیشتری در رو باز کنه... اما امیلی... رنگ و روش پریده بود... حالش خیلی بد بود ولی با اینحال سعی داشت از سرجاش بلند شه و روی پاهاش وایسه...) &هی چیشده؟ جین و لونا کجان؟ (امیلی تا اومد جواب بده تعادل خودشو از دست داد و قبل اینکه دوباره بیفته زمین، تهیونگ گرفتش و مانع افتادنش شد...) &تو واقعا حالت خوب نیست! درسته به پرستارا اعتماد نداری اما حالا مجبوری! (امیلی درحالی که هنوز پاهاش سست بودن و چشماش نیمه باز... گفت: ) @نه... اینکارو نکن... بخاطر من! &اه لعنتی! لجبازیو تمومش کن (تهیونگ با صدای نسبتا بلندی اینو گفت و اروم امیلی رو روی زمین گذاشت و سرشو توی بغلش گرفت...) &جین و لونا کجان؟ چرا میخواستی از جات بلند شی؟ خطرناکه! @خ.خیلی سعی کردم دردم رو پیششون ب.بروز ندم... ا.اما نمیتونم! همینکه رفتن بیرون ت.تصمیم گرفتم بیام کتابخونه تا لو نرم &تو که قبلا انقد حالت بد نبود! چرا یهو.... (امیلی از درد هقی زد دستشو روی چشماش گذاشت...) @اون بخیه های کوفتی باز شدن و زخمم عفونت کرده... فقط توروخدا زودتر منو ببر، هرجور که شده (تهیونگ امیلی رو تو بغلش فشرد... نیاز داشت چند دقیقه فکر کنه... باید به امیلی گوش میداد و هیچی به پرستارا نمی‌گفت؟ یا... نه؟ امیلی که متقابلا تهیونگ رو در آغوش گرفته بود، با صدایی که انگار از ته چاه درمیاد گفت: ) (ادامه در بخش نظرات)

سرگرمی و طنز