فریدون فرح اندوز خوانش شعر علی اکبر سعیدی سیرجانی، هیچ پیش آمده کز هستی دلگیر شوی
فریدون فرح اندوز و خوانش شعری از استاد علی اکبر سعیدی سیرجانی فقید
"هیچ پیش آمده کز هستی دلگیر شوی ؟
هیچ پیش آمده کزجان و جهان سیرشوی ؟
هیچ دانی چه گرانبار غمیست
کز پس عمری با سعی و عمل خو کردن
فارغ از سیر فلک رو به زمین آوردن
وانگهی
این سیه کار هوس باز سراپا نیرنگ
بزند چرخی و بازیچه ی تقدیر شوی ؟
***
هیچ می دانستی
چه غم جانکاهی ست
نوز بر نامده از چاله فتاندن در چاه
نوز نگشوده ز افسانه و افسون گرهی
با دو صد بند گران بسته ی تزویر شوی ؟
***
هیچ دیده ستی در پهنه ی گیتی جایی
کاندرو نسل جوان
از پس عمری شور و طلب و جوش و خروش
خسته از بار ملالی که گرفته ست به دوش
مشت خود بر دهنت کوبد و آشوبد اگر
بشنود از تو دعایی که برو پیر شوی
***
هیچ باور داری
زیر این برشده ی دودوش زنگاری
سرزمینی ست عجیب
همه چیزش وارون
کاندرو مرگ به از زندگی است
شرف انسان در بندگی است
دیدة گریان خوب است و لب خندان بد
موهبتهای خدا فقر و نیاز و مرض است
که کنی عصیان روزی دو اگر سیر شوی ؟
***
هیچ پنداشتی ای بسته به آینده امید
عاشق صبح سپید
ای به سودای طلوع سحری جسته ز جا
راه پیمای جهان فردا
کز پس عمری سعی و عمل و شوق و امید
زیر آوار شب تیره زمینگیر شوی ؟
واندر این دامگه جهل و جنون رزق و ریا
به گناهی که چرا دم زدی از چون و چرا
هدف ناوک مردافکن تکفیر شوی ؟
هیچ پیش آمده کز هستی دلگیر شوی ؟
هیچ پیش آمده کز جان و جهان سیر شوی ؟"
زنده یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی
نظرات