در حال بارگذاری ویدیو ...

دوباره خواب چویا رو دیدم!@___@ ول کن نیستا!!!

(....)
(....)

خواب دیدم دوباره با بابام و دادشم و مامان بزرگم میریم سفر و بعد یه دفعه بابام یه جا ماشین رو وایسوند تا بره یه چیزی بخره و مامان بزرگ و داداشم هم باهاش رفتن و منم تو ماشین تنها موندم رفتم تو گوشیم که یدفعه دیدم ماشین انگار داره حرکت میکنه0_0 بلند شدم دیدم بابام یادش رفته ترمز دستی رو بکشه.فقط نمیدونم چرا ماشین داشت به سمت جلو میرفت!@_@
خلاصه ماشین 3تا چهاررا رد کرد منم از ترس داشتم میمردم کمربندم که گیر کرده بود باز نمیشد و دیدم یه کامیون یه دفعه از جلوی ماشین میخواد رد بشه منم رومو اینور اونور کردم تا کمک بخوام دیدم چویا داره تو یکی از کوچه ها راه میره(نمیدونم چرا کامیون انقدر آهسته میرفت و ماشین هم انقدر کند!)چشمام درخشید و داد زدم:چویا-سان!چویا-سان!!!! چویا برگشت و من گفتم بیاین کمک تو رو خدا!-یه چشم غره گرفت و راهشو ادامه داد!!0-0
قیافه من همون موقع:@________@
بعد دوباره داد زدم:چویا-سان!هویییییییی!!!!بیا نجاتم بده لامصب... و برگشت!خوب تا اومد تو ماشین نشست همه چی سرعت گرفت و ماشین نجات پیدا کرد راستش من بیشتر نگران ماشین بودم تا جونم!
بعد نمیدونم چیشد رفتیم شهر بازی منتظر دوستم شدیم و بعد با مادرش رفتیم(من و چویا)خونشون و بعد بازی کردیم تا دوستم بیادش@_@ و بعد...بقیش خصوصیه*~*ولی صحنه *** داشتیم...(چرا یذره دازای نمیاد تو خواب من!!!!؟یه بار اومد اونم30ثانیه بیشتر نبود!-____-)

نظرات (۲۹)

Loading...

توضیحات

دوباره خواب چویا رو دیدم!@___@ ول کن نیستا!!!

۱۸ لایک
۲۹ نظر

خواب دیدم دوباره با بابام و دادشم و مامان بزرگم میریم سفر و بعد یه دفعه بابام یه جا ماشین رو وایسوند تا بره یه چیزی بخره و مامان بزرگ و داداشم هم باهاش رفتن و منم تو ماشین تنها موندم رفتم تو گوشیم که یدفعه دیدم ماشین انگار داره حرکت میکنه0_0 بلند شدم دیدم بابام یادش رفته ترمز دستی رو بکشه.فقط نمیدونم چرا ماشین داشت به سمت جلو میرفت!@_@
خلاصه ماشین 3تا چهاررا رد کرد منم از ترس داشتم میمردم کمربندم که گیر کرده بود باز نمیشد و دیدم یه کامیون یه دفعه از جلوی ماشین میخواد رد بشه منم رومو اینور اونور کردم تا کمک بخوام دیدم چویا داره تو یکی از کوچه ها راه میره(نمیدونم چرا کامیون انقدر آهسته میرفت و ماشین هم انقدر کند!)چشمام درخشید و داد زدم:چویا-سان!چویا-سان!!!! چویا برگشت و من گفتم بیاین کمک تو رو خدا!-یه چشم غره گرفت و راهشو ادامه داد!!0-0
قیافه من همون موقع:@________@
بعد دوباره داد زدم:چویا-سان!هویییییییی!!!!بیا نجاتم بده لامصب... و برگشت!خوب تا اومد تو ماشین نشست همه چی سرعت گرفت و ماشین نجات پیدا کرد راستش من بیشتر نگران ماشین بودم تا جونم!
بعد نمیدونم چیشد رفتیم شهر بازی منتظر دوستم شدیم و بعد با مادرش رفتیم(من و چویا)خونشون و بعد بازی کردیم تا دوستم بیادش@_@ و بعد...بقیش خصوصیه*~*ولی صحنه *** داشتیم...(چرا یذره دازای نمیاد تو خواب من!!!!؟یه بار اومد اونم30ثانیه بیشتر نبود!-____-)

کارتون و انیمیشن