در حال بارگذاری ویدیو ...

معرفی کتاب آنجا که هیولاها خوابیده اند

فروشگاه اینترنتی کتابم کو
فروشگاه اینترنتی کتابم کو

صدای آواز تامی از توی خانه بلند شد. نبودِ من را اصلاً احساس نکرده بود. یک آن حس کردم پاهایم توی زمین ریشه دواند و ثابت نگهم داشت. با خودم گفتم: «برو جلو.»
به هر زحمتی بود، خودم را پای گور رساندم و نور زرد بی‌رمق چراغ را توی گودال انداختم.

یک متر آن‌طرف‌تر دیدمش.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

معرفی کتاب آنجا که هیولاها خوابیده اند

۴ لایک
۰ نظر

صدای آواز تامی از توی خانه بلند شد. نبودِ من را اصلاً احساس نکرده بود. یک آن حس کردم پاهایم توی زمین ریشه دواند و ثابت نگهم داشت. با خودم گفتم: «برو جلو.»
به هر زحمتی بود، خودم را پای گور رساندم و نور زرد بی‌رمق چراغ را توی گودال انداختم.

یک متر آن‌طرف‌تر دیدمش.

سرگرمی و طنز