سایهی شمارهی ۷ ' کپشن ؟ '
همه چیز از جایی شروع شد که دیگران پایانش میدانستند.
او آنجا نشسته، نه برای استراحت… نه برای دیدار کسی… بلکه برای تأمل در چیزی که تنها خودش میداند. دیوار پشت سرش سادهست، اما سایهای که روی آن افتاده، چیزیست که هر ذهن عاقلی را مکث میدهد.
لباسش سادهست، اما نه بیهدف. انگار رنگ خاکستری آن، امتدادیست از روحِ او؛ روحی که میان تاریکی و روشنی گیر افتاده. عینکش به جای آنکه روی چشمهایش باشد، بیهدف دور گردنش افتاده، مثل کلیدی که فعلاً نباید در هیچ قفلی بچرخد.
“سایهی شمارهی ۷” لقبیست که در بینشان زمزمه میشود؛ کسی که فقط زمانی پیدایش میشود که دیگران ناپدید شدهاند. کسی که نه دشمن است، نه دوست… نه قاضیست، نه متهم. او فقط میبیند. و وقتی لازم باشد، حرکت میکند.
اما تا آن زمان؟ در سکوت میماند.
و سکوتش… از هزار فریاد بلندتر است.
هیچکس نمیداند قبل از آنکه سرش را به دیوار تکیه دهد، کجا بوده. هیچکس هم جرأت نمیکند بپرسد. بعضیها میگویند در نگاهش، صحنهی آخر دیده میشود. صحنهای که هنوز اتفاق نیفتاده… اما محکوم به وقوع است.
حتی دیوارهای چوبی پشت سرش، رازهایی را شنیدهاند که قسم خوردهاند فاش نکنند. نور کمرنگ فضا روی پوستش میلغزد، اما هیچچیز نمیتواند از سردی نگاهش بکاهد.
او آمده که بماند؟ یا فقط برای آخرین نگاه آمده؟ کسی نمیداند. اما این را میدانند که اگر سایهی شمارهی ۷ پیدایش شود، چیزی در حال تغییر است.
و وقتی او آرام، بیصدا سر بلند میکند… جهان نفسی حبسشده را فرو میبرد.
نظرات