فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت پنجاه و ششم
درتکاپو و جدال با خود بودم که دست جونگ سونگ به پایین افتاد و با من چشم در چشم شد.
شدت لرزه های توکیو اینقدر خانمان سوز نبودند که نگاه لرزان او مرا از ریشه ویران کرد.
پاهایم فقط توانستند یک قدم دیگر به سویش بردارند و همانجا خشک شدم. شاید زمین گیر عالم و آدم در آن لحظه من بودم.
از جایش بلند شد و سر جایش ایستاد. همچنان نگاه در نگاهم دوخته بود.
زبان قفل شدهام را مجاب به باز شدنش کردم. من با او حرف ها داشتم که بگویم.
_جونگ سونگ... من...خب..اممم...منن..باید یه چیزی...بگم.میدون...
پا که به سمتم تند کرد زبانم از کار افتاد و ضربان قلبم به عرش رسید.
سر به زیر انداختم که با بوی عطرش سر به بالا آوردم و در نزدیک ترین حالت به خودم یافتمش.
چشمان لرزانش خالی شد. برای اولین بار بود که عمق تاریک آن دو گوی زیبا را میدیدم.
شروع که به حرف زدن کرد تمام حواسم را به او دادم تا شاید قفل زبانم باز شود و بتوانم این گره سخت را باز کنم.
× نمیدونستم واقعا احساست چیه... البته اگه میدونستم هم باز دست از تلاش نمیکشیدم چون نمیخواستم مدیون دل و احساسم باشم. من از حسم بهت گفتم تا راحت بشم از خفقان این عشق و از این دست اون دست کردن.
اگه اذیت شدی...اگه بهت سخت گرفتم...اگه باعث شدم احساس گناه کنی نسبت به علاقت به هیسونگ...اگه باعث شدم...
دیگر نمی شنیدم. چه میگفت؟ احساسم به هیسونگ؟ چرا همچین فکری کرده بود؟ از کجا به این نتیجه رسیده بود؟ چه چیزی باعث شده بود که فکر کند به هیسونگ علاقمند شده ام؟درسته که هیسونگ تکیه گاه و همراه همیشگیم شده بود اما علاقم به اون نوعی که منظور او بود، نبود.
×...اما همینجا میخوام بگم که هر چی گفتم رو فراموش کن و دنبال چیزی برو که دلت میگه. هیسونگ کسیه که میشه بهش تکیه کرد و میدونم که عاقلانس که انتخابت همچین آدم کامل و همدلی باشه که تمام روزای سختت کنارت بوده باشه.
نظرات