"
قبلاً شب که میشد، فقط میخوابیدم.
بدونِ اینکه به چیزی توجه کنم میخوابیدم و همه چیز رو فراموش میکردم.
همه بهم میگفتن باید مثل تو زندگی کنیم...
ولی جدیداً تنها کاری که شبها انجام نمیدم خوابیدنه!..
میزنم، میشکونم، خط میکشم، از درون فریاد میزنم،.. چرا؟ فقط به خاطر اینکه نمیخوابم و فراموش نمیکنم!
شبها خودِ واقعیم هستم؛ چهره ی واقعیم رو میشه؛ ولی کسی نیست تا ببینه و بفهمه و درک کنه! حتی کسی نیست که حداقل باهاش حرف بزنم!
چقدر این شبها قشنگن..، شبهایی که در درونِ خودم گم میشم و تنها چیزی که فراموش میکنم، راه خروج از دنیای تاریکِ درونمه!
شبها...آدما تغییر میکنن!-
M"
04:42
نظرات