در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۹۹

۵ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

قفطع کرد..یاسی و یاشا یه سمت دیگه داشتن با هم حرف میزدن..خوشحال بودن و راضی..خوبه که همه خوشحالن..مامانی بابایی میبینین منو؟!میبینین چقدر همه چی خوبه؟!فقط ایکاش شما هم بودین..مطمئنم جاتون خوبه پس برای منم دعا کنین تا جام خوب باشه..یاسی بلند صدام کرد..رفتم پیششون..جلوشون وایسادم و‌گفتم+جونم؟
-(یاسی)با کی میحرفیدی؟
+با آراد..منو میرسونین شرکت آراد..
-(یاسی)اونجا چرا؟
+باید بمونه شرکت منم گفتم برم پیشش..
-(یاشا)عجله داری؟
+نه..
دستمو گرفت کشید و نشوندم روی نیمکت..
-(یاشا)پس بگی بشین..
تا شب با هم اینور اونور گشتیم آخرشم منو رسوندن شرکت آراد..تو شرکتم با آراد به پرونده ها رسیدیم..وعض پرونده هاشون خیلی داغون بود تا نصف شب داشتیم درستشون میکردیم..آرادم برای اینکه حوصلم سر نره لابه‌لای کار ازیتای مخصوص به خودشو میکرد..نفهمیدم ساعت چند و کجا خوابم برد..
#-چه جیگری شدی..خوش به حال آراد چه حالی ببره امشب..
+ببند یاسی..
جلوی آیینه قدی به خودم نگاهی انداختم..همه چی درست بود..لباس عروس بلندم که مطابق میلم بود..آرایش عروس ملایمم..موهای قهوه ای شینیون شدم و طور مخصوصی که ازش آویزون بود..همه و همه به سلیقه خودم بود و به دلم مینشست..البته لباسم کاملا به سلیقه خودم نبود و آراد بالاخره کار خودشو کرد و به خیاطم گفت تا لباسه دکلتمو یه کاری کنه تا دست و گردنم زیاد معلوم نباشه اونم با گیپور درستش کرد..از مدل اصلیش در اومده بود ولی هنوزم خیلی قشنگ بود..گوشه ای نشستم و منتظر آراد شدم..یکم دیر کرده بود و باعث دلشورم شده بود..یاسی توی آینه داشت خودشو با دقت نگاه میکرد..لباسش تنگ و تا بالای زانوش بود..یاسی و سارا ساقدوشام بودن..آرادم که دوست زیادی نداشت برای همین یاشا و آرش شده بودن ساقدوشش..عروسیمون جشن بزرگی نبود چون ما آشنای زیادی نداشتیم..یاسی کنارم نشست و گفت-پس چرا نمیان؟؟!
⬇نظرات⬇

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۹۹

۵ لایک
۵ نظر

قفطع کرد..یاسی و یاشا یه سمت دیگه داشتن با هم حرف میزدن..خوشحال بودن و راضی..خوبه که همه خوشحالن..مامانی بابایی میبینین منو؟!میبینین چقدر همه چی خوبه؟!فقط ایکاش شما هم بودین..مطمئنم جاتون خوبه پس برای منم دعا کنین تا جام خوب باشه..یاسی بلند صدام کرد..رفتم پیششون..جلوشون وایسادم و‌گفتم+جونم؟
-(یاسی)با کی میحرفیدی؟
+با آراد..منو میرسونین شرکت آراد..
-(یاسی)اونجا چرا؟
+باید بمونه شرکت منم گفتم برم پیشش..
-(یاشا)عجله داری؟
+نه..
دستمو گرفت کشید و نشوندم روی نیمکت..
-(یاشا)پس بگی بشین..
تا شب با هم اینور اونور گشتیم آخرشم منو رسوندن شرکت آراد..تو شرکتم با آراد به پرونده ها رسیدیم..وعض پرونده هاشون خیلی داغون بود تا نصف شب داشتیم درستشون میکردیم..آرادم برای اینکه حوصلم سر نره لابه‌لای کار ازیتای مخصوص به خودشو میکرد..نفهمیدم ساعت چند و کجا خوابم برد..
#-چه جیگری شدی..خوش به حال آراد چه حالی ببره امشب..
+ببند یاسی..
جلوی آیینه قدی به خودم نگاهی انداختم..همه چی درست بود..لباس عروس بلندم که مطابق میلم بود..آرایش عروس ملایمم..موهای قهوه ای شینیون شدم و طور مخصوصی که ازش آویزون بود..همه و همه به سلیقه خودم بود و به دلم مینشست..البته لباسم کاملا به سلیقه خودم نبود و آراد بالاخره کار خودشو کرد و به خیاطم گفت تا لباسه دکلتمو یه کاری کنه تا دست و گردنم زیاد معلوم نباشه اونم با گیپور درستش کرد..از مدل اصلیش در اومده بود ولی هنوزم خیلی قشنگ بود..گوشه ای نشستم و منتظر آراد شدم..یکم دیر کرده بود و باعث دلشورم شده بود..یاسی توی آینه داشت خودشو با دقت نگاه میکرد..لباسش تنگ و تا بالای زانوش بود..یاسی و سارا ساقدوشام بودن..آرادم که دوست زیادی نداشت برای همین یاشا و آرش شده بودن ساقدوشش..عروسیمون جشن بزرگی نبود چون ما آشنای زیادی نداشتیم..یاسی کنارم نشست و گفت-پس چرا نمیان؟؟!
⬇نظرات⬇