من معمولی نبودم 73
صدای باز شدن در اومد....گرگینه هه سریع رفت سمت بالکن و از نرده ها پایین پرید و رفت...انتونی بود....چشماش سبز بودن...همه چی عادی بود....از حالت نامرئی بیرون نیومدم اخه نمی خواستم دوباره بخوابم پیشش....انتونی دقیقا اومد جلوم واستاد....با اینکه نامرئی بودم ولی خوب....میتونست منو پیدا کنه....دقیقا داشت به چشمام نگاه می کرد...
+بیا برو بخواب
-از کجا تونستی منو ببینی
+ما خوناشاما نهان رو ببینیم...
-اها یعنی می تونین هرچیز نهانی رو ببینین
+بعله
از حالت نامرئی اومدم بیرون و نشستم زمینن..گفتم:نمی خوامم...هوزم ازت بدم میاد....
بغلم کرد و منو گذاشت روی تخت....خودشم اومد کنارم...و دوباره بغلم کرد....
+فک کردی یادم میره؟
-انتونی....
+بله
-وقتی نبودی
+خب...
-نبودی...گرگینه اومد اینجا....
+چی!!
-قایم شده بودم پیدام نکرد....
+اینجا امن نیس....باید بریم..یه خونه دیگه...
-چرا دست از سرم بر نمی دارن؟!
+نمی دونم...خیلی به فکرتن....
-کی بود در زد؟
+پلیس جنگلی...بن رو اوردن....انگار با چندتا گرگینه درگیر شده بود ولی اخرش زخمی شد...پلیسا فهمیدن اوردنش
-الان کجاس؟
+رفته حموم....تا صب حالش خوب میشه
-اها
-خونم....من..یه خونه تو شهر دارم...من...من...میخوام برم اونجا...
+نه....تو از پیش من تکون نمی خوری..
نظرات