در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت 23:رمان my doctor

maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

از زبون جیون:
کنار ی پسر کوچیک که میخورد ۱۰ ساله باشه نشستم و با کمی چک کردن چشماش فهمیدم چیزیش نیست اخه از چشماش خون میومد. بعد ی گاز برداشتم مربع کردم و گذاشتم رو جشمش
و بعد ی پارچه بزرگ برداشتم و تاش زدم | اینجوری بعد از سرش اویزونش کردم و با یه پارچه دیگه دور سرش بستم و پشت سرش گره مربع زدم((*گره مربع: گره ی ساده خودمونه ولی امداد گرا بهش گره مربع میگن*)) بعد همون پارچه ایی رو که از سرش اویزون کرده بودم رو تهش رو گرفتم و کشیدم عقب و پشت سرش توی همون گرهه جاش کردم و بعد فرستادمش بره. نفسی گرفتم از ترس داشتم سکته میکردم ی لحظه چون چشمام ندید خیال کردم سکته کرده . پووووووووف
. دو روز بعد:
از زبون النا:
توی این دو روز تمامن گرفتار بودیم مسدوما زیاد بودن و دکترا کم از اون جایی که اول رفته بودم مهاجرت کرده بودیم به ی روستای ججو .
فعلا اینجا به همه رسیدگی کرده بودیم و تقریبا ۵ ساعت بود که اینجا بودیم . منو لی لی و لئو و ونهوو پیش هم وایساده بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که لی لی اروم کنار گوشم گفت:( اونی من میرم ی لحظه الان میام)
لبخندی بهش زدم و گفتم:( برو گلم فقط طرف خونه ها نرو احتمال ریزش اینا بیشتره ها و زودم بیا ) سری تکون داد و رفت

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

قسمت 23:رمان my doctor

۱۰ لایک
۹ نظر

از زبون جیون:
کنار ی پسر کوچیک که میخورد ۱۰ ساله باشه نشستم و با کمی چک کردن چشماش فهمیدم چیزیش نیست اخه از چشماش خون میومد. بعد ی گاز برداشتم مربع کردم و گذاشتم رو جشمش
و بعد ی پارچه بزرگ برداشتم و تاش زدم | اینجوری بعد از سرش اویزونش کردم و با یه پارچه دیگه دور سرش بستم و پشت سرش گره مربع زدم((*گره مربع: گره ی ساده خودمونه ولی امداد گرا بهش گره مربع میگن*)) بعد همون پارچه ایی رو که از سرش اویزون کرده بودم رو تهش رو گرفتم و کشیدم عقب و پشت سرش توی همون گرهه جاش کردم و بعد فرستادمش بره. نفسی گرفتم از ترس داشتم سکته میکردم ی لحظه چون چشمام ندید خیال کردم سکته کرده . پووووووووف
. دو روز بعد:
از زبون النا:
توی این دو روز تمامن گرفتار بودیم مسدوما زیاد بودن و دکترا کم از اون جایی که اول رفته بودم مهاجرت کرده بودیم به ی روستای ججو .
فعلا اینجا به همه رسیدگی کرده بودیم و تقریبا ۵ ساعت بود که اینجا بودیم . منو لی لی و لئو و ونهوو پیش هم وایساده بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که لی لی اروم کنار گوشم گفت:( اونی من میرم ی لحظه الان میام)
لبخندی بهش زدم و گفتم:( برو گلم فقط طرف خونه ها نرو احتمال ریزش اینا بیشتره ها و زودم بیا ) سری تکون داد و رفت

موسیقی و هنر