رمان عشق خوناشامی
عشق خوناشامی پارت پنج (کپ)
(درحال غذا خوردن)
لیندا:(تو ذهنش) چرا کسی باهام دوست نشد؟ من فقط اومدم تا با همه دوست بشم ولی اصلا بهم محلم نزاشتن
همینطور که لیندا چهره ای ناراحت به خودش گرفته بود لوکاس ان را دید و زیر نظر گرفت
لوکاس:(تو ذهنش) انگار حالش خوب نیست
لوکاس: هی لیندا خوبی؟
لیندا یکم تعجب کرد و گفت
لیندا: براچی برات مهمه
لوکاس نمیخواست باهاش دعوا کنه برای همین هیچی نگفت(از دید دیگر لال شد)
ساعت دیگه 12 شب شده بود و همه غذا ها شونو خوردن و باید میرفتن سمت خونه هاشون
لوکاس خداحافظ بچه ها
لیندا: خداحافظظظ
همینطور که لیندا داشت به سمت خونه میرفت لوکاس بهش گفت
لوکاس: کجاااااا
لیندا: چتههه میرم خونه دیگههه
لوکاس: نمیدونی این موقع شب خطرناکه؟
لیندا: چیه نکنه میخوای همراهیم کنیم تا خونه
لوکاس: اره خب
لیندا: صبر کن ببینم چی؟
لوکاس: میخوام تا خونه همراهیت کنم
لوکاس چند قدم جلوتر رفت و به لیندا رسید و گفت
لوکاس: بدو دیگه دیر میشه
لیندا: هوففففففففف ای خدا چه کنم باشه
لوکاس: خب بریممم
(درحال رفتن به سمت خونه)
لیندا و لوکاس به خونه رسیدن
لیندا: خب ممنونم باهام اومدی کاری نداری؟
لوکاس: نه.. خداحافظ
لیندا خواست برع داخل خونه ولی لوکاس دستشو گرفت و نذاشت و گفت
لوکاس: من.... من دوست دارم
لیندا: چیی؟ اسکلم کردی؟
لوکاس: نه... جد... جدی
لیندا از تعجب خشکش زده بود و وقتی به خودش اومد فقط در خونه رو باز کرد و رفت داخل
لیندا: خدای من اون دقیقا چی گفتتتتتتتتتتتتتت؟، وایییییی الان فردا چطور برم مدرسههه؟ الان جواب لوکاس رو چی بدممممم، ای خداااااااااا
لوکاس با خودش گفت
لوکاس: اهههه الانم وقت اعتراف بوددد؟ زده به سرت لوکاس؟ اهههههه
امیدوارم خوشتون بیاددد ʕ ꈍᴥꈍʔ
نظرات (۱۹)