در حال بارگذاری ویدیو ...

داستانی از من و ابجیمon76 ادامه در نظرات

۱۴ نظر گزارش تخلف
✘amir raya✘ نه آسم نه پاسم  یه  پسر   با کلاسم✘
✘amir raya✘ نه آسم نه پاسم یه پسر با کلاسم✘

دختر از مدرسه میاد بیرون به سمت خونه میره و با دیدن پسری که هر روز جلوی طلا فروشی بود قلبش تند زد وسرعت حرکتش رو زیاد کرد. پسر چشم از روی. انگشتر مورد علاقش برداشت. باز همون ختری رو همون دختری را دید که هر روز وقتی میومد طلا فروشی دختراولین نفر از مدرسه بیرون انگار زندانیش کرده بودن اما حالا. انگار ناراحت شایدم اعصبانی خیلی تند راه میرفتوارد کوچه میشم و به دیوار تکیه میدم و شروع به نفس نفس زدن میکنم پسر دختر را تغیب کرد بعد از گذشت چند کوچه دید که دختر بر دیواری تکیه داد و تند تند نفس میرندِ دختر با دیدن پسر به دنبال راه فرار میگردد که نا گهان باران شدیدی شروع به باریدن میکندپسر که متوجه باران شد به دختر نگریست. ودید او خیلی ترسیده است دختر به سمت تنها درخت کوچه دوید و از باران پناه گرفت پسر بلند گفت;نم نم بارون صدای ناودون. هوای احساسی فقط هست تو کوچه و خیابون. قدم زدن زیر بارون میکنه حالمو خیلی داغون. متوجه نیستی به فاصلمون. بیا کن منو اروم که این بارون کرده حالمو. داغون .دختر متعجب و مبهوت به پسر نگاه میکند و میگوید : هی خیس شدیا پسر که متوجه شد که دختر اورا صدا زد پیش دختر زیر درخت رفت دختر که دید پسر خیس آب است از کیفش سیوشرت ورزشی اش را درآورد و به پسر گفت:موهام باد بخوره سرما میخوری با این خشک کن ....و سپس شروع به دویدن میکند و به سمت خانه اش میرود پسر موهایش را با. سیو شرت خشک کرد و به خانه خودش که بغل. خانه دختر است رفت به داخل خانه که رسید. سلام کرد و مادر به او گفت پسرم امشب خونه ی دوست پدرت دعوت هستیم. لباست رو بپوش تا بریم دختر به خانه میرود و از خستگی به خواب میرود پسر از مادر میپرسید. :کدوم دوست بابا. مادر میگوید : همسایه بغلی. دختر از خواب بیدار میشود و بعد با خبر شدن از مهمون حسابی به خودش رسید و بی خبر از اینکه مهمون چه کسی است پسر زنگ خانه دختر را فشرد دختر آخرین نگاه را در آیینه انداخت و به سمت در شتافت و با لبخند در را باز کرد.....اما از چیزی که میدید تعجب کرد و گفت:بفرمایید؟!کاری داشتین؟
پدر پسر پا سخ داد مهون هستیم دخترم ووارد خانه شدن. پسر کفش. هایش را در اورد. وارد خانه واردسلامی کرد و به اطراف نگاه کرد پدر و مادرش بروی. دو مبل یک نفره و پدرو مادر دختر و خواهرش بروی مبل سه نفره و. دختر بروی مبل دونفره. نشسته. بود مجبور شد بر روی مبل 2 نفره بنشبیند

نظرات (۱۴)

Loading...

توضیحات

داستانی از من و ابجیمon76 ادامه در نظرات

۵ لایک
۱۴ نظر

دختر از مدرسه میاد بیرون به سمت خونه میره و با دیدن پسری که هر روز جلوی طلا فروشی بود قلبش تند زد وسرعت حرکتش رو زیاد کرد. پسر چشم از روی. انگشتر مورد علاقش برداشت. باز همون ختری رو همون دختری را دید که هر روز وقتی میومد طلا فروشی دختراولین نفر از مدرسه بیرون انگار زندانیش کرده بودن اما حالا. انگار ناراحت شایدم اعصبانی خیلی تند راه میرفتوارد کوچه میشم و به دیوار تکیه میدم و شروع به نفس نفس زدن میکنم پسر دختر را تغیب کرد بعد از گذشت چند کوچه دید که دختر بر دیواری تکیه داد و تند تند نفس میرندِ دختر با دیدن پسر به دنبال راه فرار میگردد که نا گهان باران شدیدی شروع به باریدن میکندپسر که متوجه باران شد به دختر نگریست. ودید او خیلی ترسیده است دختر به سمت تنها درخت کوچه دوید و از باران پناه گرفت پسر بلند گفت;نم نم بارون صدای ناودون. هوای احساسی فقط هست تو کوچه و خیابون. قدم زدن زیر بارون میکنه حالمو خیلی داغون. متوجه نیستی به فاصلمون. بیا کن منو اروم که این بارون کرده حالمو. داغون .دختر متعجب و مبهوت به پسر نگاه میکند و میگوید : هی خیس شدیا پسر که متوجه شد که دختر اورا صدا زد پیش دختر زیر درخت رفت دختر که دید پسر خیس آب است از کیفش سیوشرت ورزشی اش را درآورد و به پسر گفت:موهام باد بخوره سرما میخوری با این خشک کن ....و سپس شروع به دویدن میکند و به سمت خانه اش میرود پسر موهایش را با. سیو شرت خشک کرد و به خانه خودش که بغل. خانه دختر است رفت به داخل خانه که رسید. سلام کرد و مادر به او گفت پسرم امشب خونه ی دوست پدرت دعوت هستیم. لباست رو بپوش تا بریم دختر به خانه میرود و از خستگی به خواب میرود پسر از مادر میپرسید. :کدوم دوست بابا. مادر میگوید : همسایه بغلی. دختر از خواب بیدار میشود و بعد با خبر شدن از مهمون حسابی به خودش رسید و بی خبر از اینکه مهمون چه کسی است پسر زنگ خانه دختر را فشرد دختر آخرین نگاه را در آیینه انداخت و به سمت در شتافت و با لبخند در را باز کرد.....اما از چیزی که میدید تعجب کرد و گفت:بفرمایید؟!کاری داشتین؟
پدر پسر پا سخ داد مهون هستیم دخترم ووارد خانه شدن. پسر کفش. هایش را در اورد. وارد خانه واردسلامی کرد و به اطراف نگاه کرد پدر و مادرش بروی. دو مبل یک نفره و پدرو مادر دختر و خواهرش بروی مبل سه نفره و. دختر بروی مبل دونفره. نشسته. بود مجبور شد بر روی مبل 2 نفره بنشبیند