در حال بارگذاری ویدیو ...

قبول می کنم قسمت 768

۱۰ نظر
گزارش تخلف
mina
mina

راضیه به خان بیگم می گه که آینه را می شکنی ولی نمی توانی واقعیت عوض کنی عشق تو این خانواده بوده اسد و زویا وآهیل وصنم وما همیشه آنها را ازهم جدا کردیم ولی این بار باید آزاد و ماهیرا را به هم برسونیم دراین صورت قدرت تو بر میگرده خان بیگم مخالفت می کنه ولی راضیه بهش می گه کف دست ماهیرا اسم عماد ولی توی تمام روح وذهنش اسم آزاد نوشته شده خان بیگم میگه که آزاد حاضر به ازدواج با ماهیرا نمیشه چون فکر می کنه که برای ماهیرا خطر داره وراضیه میگه که یه راهی هست باید یه کاری کنیم که آزاد حس کنه اگه با ماهیرا نباشه ماهیرابیشترتوخطرمیافته راضیه متوجه میشه که یه نفر داره به حرفاشون گوش میکنه براهمین شروع میکنه به داستان تعریف کردن بعد خان بیگم میگه چی داری میگی راضیه با اشاره بهش میگه که ساکت باشه بعد میره وبیرون میبینه خان بیگم میگه چرا در را باز کردی راضیه میگه یکی داشت جاسوسی ما را میکردخان بیگم میگه حالا باید چه کار کنیم راضیه می گه من صبحانه درست می کنم با این صبحانه به چیزی که می خوایم می رسیم بعداز صبحانه راضیه شوهر خان بیگم مسموم میکنه خان بیگم ازش میپرسه چرا این کار کردی میگه این همون جاسوس بود چون تنها کسی که غذای من نخورد شوهر توبود بعد خان بیگم برا اینکه عماد تحریک کنه که به ماهیرا نزدیک بشه یه شربت بهش میده ازطرف دیگه به آزاد گفتن که هدایا را ببر بذار تو اتاق ماهیرا عماد میاد تو اتاق وسعی می کنه به ماهیرا نزدیک بشه همون موقع آزاد با هدایا وارد میشه ومی بینه که عماد داره ماهیرا اذیت می کنه
این چیزی بود که من فهمیدم اگه ناقص ببخشید

نظرات (۱۰)

Loading...

توضیحات

قبول می کنم قسمت 768

۸ لایک
۱۰ نظر

راضیه به خان بیگم می گه که آینه را می شکنی ولی نمی توانی واقعیت عوض کنی عشق تو این خانواده بوده اسد و زویا وآهیل وصنم وما همیشه آنها را ازهم جدا کردیم ولی این بار باید آزاد و ماهیرا را به هم برسونیم دراین صورت قدرت تو بر میگرده خان بیگم مخالفت می کنه ولی راضیه بهش می گه کف دست ماهیرا اسم عماد ولی توی تمام روح وذهنش اسم آزاد نوشته شده خان بیگم میگه که آزاد حاضر به ازدواج با ماهیرا نمیشه چون فکر می کنه که برای ماهیرا خطر داره وراضیه میگه که یه راهی هست باید یه کاری کنیم که آزاد حس کنه اگه با ماهیرا نباشه ماهیرابیشترتوخطرمیافته راضیه متوجه میشه که یه نفر داره به حرفاشون گوش میکنه براهمین شروع میکنه به داستان تعریف کردن بعد خان بیگم میگه چی داری میگی راضیه با اشاره بهش میگه که ساکت باشه بعد میره وبیرون میبینه خان بیگم میگه چرا در را باز کردی راضیه میگه یکی داشت جاسوسی ما را میکردخان بیگم میگه حالا باید چه کار کنیم راضیه می گه من صبحانه درست می کنم با این صبحانه به چیزی که می خوایم می رسیم بعداز صبحانه راضیه شوهر خان بیگم مسموم میکنه خان بیگم ازش میپرسه چرا این کار کردی میگه این همون جاسوس بود چون تنها کسی که غذای من نخورد شوهر توبود بعد خان بیگم برا اینکه عماد تحریک کنه که به ماهیرا نزدیک بشه یه شربت بهش میده ازطرف دیگه به آزاد گفتن که هدایا را ببر بذار تو اتاق ماهیرا عماد میاد تو اتاق وسعی می کنه به ماهیرا نزدیک بشه همون موقع آزاد با هدایا وارد میشه ومی بینه که عماد داره ماهیرا اذیت می کنه
این چیزی بود که من فهمیدم اگه ناقص ببخشید