ادامه پارت سی رمان THE EDICTION (اعتیاد)
بدنم رها شده بود. در خلسه تازه و ابهام برانگیزی شناور بودم. لبخند بر لبانم نشسته بود. به قول هیسونگ این پارادوکس ها هستن که زیبا ترین عاشقانه ها را رقم میزنند؛ و این چه پارادوکس تلخی بود برای پایان داستان ما... داستان عاشقانه ی ما...
به سنگ قبر نگاه کردم... تموم شد سونگهون... دیگه رها شدیم...من زندگی جدیدی خواهم ساخت و ادامه میدم پس برای همیشه خوب بخوابی عشق من.
قدمی از سنگ قبر دور شدم.نمیدانم چه حسی بود که درونم به وجود آمده بود. انگار در هوا غوطه ور شده بودم. بدنم کاملا سبک شده بود؛ به قدری سبک که با نسیم ملایمی سقوط کردم. سقوط در آغوش آرامی که هیچ از آن به یاد ندارم
نظرات (۱۴)