آه و ای آه. این کتاب درست مثل اسمش سنگدله؛ بدجورم سنگدل... از یه جایی به بعد با خوندن صفحه به صفحه اش قلبم زجر میکشید، انگار یکی هی محکم فشارش می داد و با ناخن روش چنگ میزد و من رو رو به نابودی میبرد.
هعی... کتاب بسی قشنگ بود ولی آخرش... من هیچ وقت تهش رو نخوندم و هر وقت از تو کتابخانه بهش نگا می کنم بغض می کنم. من ابدا آدم احساساتی نیستم و کتاب ها و فیلم های معدودی با من همچین کاری کردن. با دو تا کتاب یعنی بخش دو بینوایان قسمت انقلابش و مرگ کونبفر و گاوروش و کتاب جنگ پتروس مرگ دروسلا گریه کردم؛ اما هیچ وقت قلبم له نشده با هیچ کتابی! و سنگدل قلبمو زیر پا گذاشت... هر صفحه که به اواخرش نزدیک می شدم بر می گشتم و تصویر مریسا مایر رو اول کتاب میدیم و با بغض بهش می گفتم چه طور دلت اومد؟! نه به اون لبخند قشنگ و پاکی و معصومیت چهره نه به سنگدلی افکاری که وارد کتاب شدن...
کتاب سنگدل
نوشته مریسا مایر
ترجمه رباب پور عسگر
انتشارات هوپا
داستان روایت کاترینه. ما همه اونو به خوبی میشناسیم؛ ملکه دل ها! کسی که تو داستان عالیس در سرزمین عجایب بود. شاید یکی از شرور ترین ها در اعماق ذهن ما! اما کتاب گذشته کاترین رو روایت کرده، زجری که اون کشیده و چیز هایی که باعث شدن سازنده اون کیک ها و شیرینی های خوشزه و پر رنگ لعاب و دختر شاد و سرزنده ای مثل کاترین تبدیل به ملکه دل ها بشه. جست. جست جست و اما سرنوشت، غم انگیزی سرنوشت مزخرفی که سه تا دختر نشون اعضا داستان دادن. سرنوشتی بس غم انگیز، که به شخصه برای منی که ایده آل گراست و تلاش میکنه تسلیم سرنوشت نشه ناراحت کننده و غم انگیز بود.
هر لحظه دلم می خواست برم و یقه کترین رو بگیرم و بگم چرا وقتی داشتی از در خوشبختی میگذشتی با یه حرکت احمقانه من رو از خودت متنفر کردی؟!
و ای جست.!ای کلاغ و دلقک! ای جذابب! در نهایت سرنوشت برای تو بد خواست و بد...
اصن احساس قلبی که از این کتاب دارم رو نمی تونم بیش از این توصیف کنم فقط بگم عالی بود... عااالیییییی
پ.ن1: می دونم ادیتش مال هالویینه ولی به نظرم به کتاب میومد.
پ.ن 2: آیا جلد ایرانی کتاب از خارجیش بهتر نیست؟ یا من فقط اینطور فک می کنم؟
پ.ن 3: این بار هاله که چه عرض کنم کپشن به شدت غمگینی نوشتم ولی خب تنوع بد نی.
پ.ن 4: اگر ناراحتی قلبی دارید کتاب رو نخونید.
پ.ن 5: آقا من گفتم عاشقانه دوست ندارم نه؟