فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت سوم
_منم خوشحالم که دوباره پیشتون برگشتم...واقعا اینو میگم...
لبخندش به پنهای صورت باز شد و مهربانانه نگاهم کرد. نگاهی به بچه ها که همچنان سرگرم سر به سر گذاشتن سونو بودند، کردم که انگار چیزی یادش آمده باشد دوباره صدایم زد و توجه ام را جلب کرد.
<راستی میون وو امشب مثل سال های قبل برای مهمونی میای دیگه؟
مهمانی؟ به کل، مهمانی های خانواده پارک که هر سال شب کریسمس جشن میگرفتن را یادم رفته بود. هر ساله جونگ سونگ ما و بقیه بچه ها که با آنها صمیمی بود را برای این مهمانی دعوت میکرد.
<سال پیش که نبودی واقعا جای خالیت حس میشد... امسال کلی منتظرت هستم که بیای و دوباره با وجودت جمع رو شاد کنی.
_حتما میام... دلم حسابی برای خانم پارک تنگ شده... منتظر باش که امشب قراره باز شیطونی کنیم کلی.
ریز ریز خندیدیم که توجه بقیه بچه ها به ما جلب شد.
نیکی: بله بله... چه قشنگ باهم میگن و میخندن به ریش ما.. جونگ سونگ که کلا به در و دیوار هم میخنده ولی وقتی خواهر گرام میخنده یعنی بحث جذابه...
جونگ سونگ به عادت همیشگیش دستش را بالا آورد و الکی ادا زدن را درآورد.
کل کل های این دوتا پایان ناپذیر بود.
با لبخند و چشم های اشکی ام که حاصل خنده های بی امان بود به رفتار های سرخوشانه شان نگاه میکردم که صدای جونگوون به گوشم رسید.
جونگوون: آقا این از دست رفته هی جونگ سونگ رو میبینه لبش کش میاد بخدا... و بعد زد زیر خنده.
چشمام تا آخرین حد باز شد و نفهمیدم چطوری با کوله پشتیم به دنبالش افتادم و تمام دانشگاه را روی سرمان خراب کردیم.
جونگوون: بد میگم مگه اول تو آسمونا حالا هم رو زمین. هیسونگ هیونگ بیا ببین تاب برداشته مخش جونگ سونگ رو دید میزنه...اونم آخه کی؟ جونگ سونگ رو...
بلند بلند میخندید و و از دستم در میرفت.
نظرات (۱۲)