پارت هشتم داستان ( پیمانی برای هفت نفر )
با هم به اون محل رفتیم
خیلی بزرگ بود
ماریسا : اینجا نه چیزی ازش عبور میکنه نه صدا پس راحت کارت رو کن
یهو صدای ریو اومد
_ بدون من بازی
ماریسا : بابا انقدر یهویی مثل جن ظاهر نشو خب
_ باشه باشه شما بردید
بچه ها قدرتم صوته پس حواستون به گوشاتون باشه
هر دوشون با تمام قدرت گوشاشونو گرفتن
چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم
دور و برمو زیر نظر داشتم
دستمو گرفتم بالا .... دقیقا روبروم
پای چپمو دادم عقب ... توی فیلما اینطوری دیدم.... سریع پای چپمو با دست چپم اوردم جلو که باعث شد صدای خیلی بلندی از دستم به بیرون بره
نفس نفس میزدم ... قدرتم این بود ... همین
ریو دستشو از روی گوشش برداشت و گفت : ما قدرت داریم هیچیمون نشد پس سعی کن پیش ادم های عادی استفادش نکنی
ماریسا : موافقم
باشه ... همین قدر بسه که فهمیدم چی به چیه
و با هم به بیرون رفتیم
صدای مدیر توی بلند گوهای اطراف به گوش میرسید .... تمامی دانش آموزان کلاس ۱_۳ به دفتر من بیان
کلاس من و ریو و ماریسا
جمعا دوازده نفر بودیم
هممون سریع رفتیم توی دفتر
خانوم مدیر : توی منطقه ۷۱۵ یه گروگان گیری رخ داده ...... الان شما باید برید و آسویا تو هم برو .... تا با کار آشنا بشی
من ؟
_ بله تو .... حالا سریع برید
همه با هم گفتن : چشم خانوم مدیر
سریع رفتن بیرون
سر دسته ریو بود ... کی باورش میشد ؟
ولی جدی بود توی کارش
ریو : به سه گروه تقسیم میشیم
گروه اول که خودمم داخلشم وارد میشیم و گروه دوم باید از دور مراقبگروگان باشه ... گروه سوم پشتیبانی میکنه
و همه به راه افتادن
منم توی گروه اول بودم تا کار رو یاد بگیرم
با ریو و ماریسا و یومیکو به محل مورد نظر رفتیم
کار سختیه که یکی رو نجات بدی ... خیلی سخته
نظرات (۱۱)