در حال بارگذاری ویدیو ...

از خودم بگم؟

۷ نظر گزارش تخلف
.
.

خیلی وقته از خودم هیچی بهتون نگفتم...
یوکی؟
دیگه حتی یه دونه برف اب شده ام نیستم...یادتونه قبلا گفتم دونه های برف فقط وقتی باهمن اب نمیشن؟
ولی وقتی تنها باشن زود فقط با برخورد به یجا اب میشن؟
اگه دونه های برف بعد از اب شدن تو یجای سرد باشن زود یخ میزنن...
من یخ زدم..خودم..روحم..احساساتم..زندگیم..لحظاتم..خنده هام...
من همچیم یخ زد...
از همه بدتر..لحظاتم یخ زد..من هیچ نمیتونم برگردم...من نمیتونم برگردم تا 12 سالگی رو قشنگ شروع کنم =)
همچی تموم شده...
من نمیتونم برگردم..نمیتونم برگردم تا از 12 سالگیم لذت ببرم...من از دوازده سالگیم متنفرم...
سالی که با اشک و گریه و کتابا گذشت..بی اهمیت به سن کمم...
من خوندم و خوندم و خوندم..من سال پیش بزرگ شدم...تو یه روز همچی تغییر کرد..
کاش هنوز یه بچه بودم که از دنیا خبر نداره...
امروز..دوباره تکرار شد...چیزی که قبلا اتفاق افتاده بود..یکی از بچه ها خواست باهاش دوست شم...اون خواست باهاش دوست بشم...اون همه ی غماشو بهم گفت..هر چند با غمای قابل مقایسه نبود..اون بهم گفت همه ی حرفامو بهش بزنم..ولی من رد کردم...
میدونید کجاش درد ناک بود؟
اونجاش که گفت ( تو اصلا اجتماعی نیستی)
اون به من گفت؟به یوکی؟به همون دختر کوچولویی که همیشه دوستای زیادی داشت؟همون دختر کوچولویی که به همه پیشنهاد دوستی میداد؟
چی شد اینجوری شد؟من فقط بخاطر خانوادم اینقر ادم ترسناکی شدم؟ من خودمو نمیشناسم..یوکی همیشه اجتماعی بود...من یه برونگرا بودم که همیشه با همه خوب بودم..بدون در نظر گرفتن اینکه اون شخص کیه...بدون اینکه متوجه بشم اون داره بهم توهین میکنه..بدون توجه کردن به اینکه اون دلمو شکونده؟بازم بهش عشق میورزیدم؟
از خودم متنفرم...از اینکه خودمو بخاطر خانوادم تبدیل به این ادم کردم
دلم میخواد فرار کنم...دلم میخواد دختر خالمو ساعت ها تو بقل بگیرمو تو بقل دخترک کوچیکم اشک بریزم...دلم براش تنگ شده...
چرا نمیتونم همون بچه ی کوچیک بشم؟ دلم میخواد زندگیم برای لحظه ای وایسته...
اخرین ناشناسم اینه =
موفق باشی مراقب خودت باش یوکی عزیزم خداحافظ =)
مرسی که اینقدرقشنگ باهام خداحافظی کردی =)

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

از خودم بگم؟

۸ لایک
۷ نظر

خیلی وقته از خودم هیچی بهتون نگفتم...
یوکی؟
دیگه حتی یه دونه برف اب شده ام نیستم...یادتونه قبلا گفتم دونه های برف فقط وقتی باهمن اب نمیشن؟
ولی وقتی تنها باشن زود فقط با برخورد به یجا اب میشن؟
اگه دونه های برف بعد از اب شدن تو یجای سرد باشن زود یخ میزنن...
من یخ زدم..خودم..روحم..احساساتم..زندگیم..لحظاتم..خنده هام...
من همچیم یخ زد...
از همه بدتر..لحظاتم یخ زد..من هیچ نمیتونم برگردم...من نمیتونم برگردم تا 12 سالگی رو قشنگ شروع کنم =)
همچی تموم شده...
من نمیتونم برگردم..نمیتونم برگردم تا از 12 سالگیم لذت ببرم...من از دوازده سالگیم متنفرم...
سالی که با اشک و گریه و کتابا گذشت..بی اهمیت به سن کمم...
من خوندم و خوندم و خوندم..من سال پیش بزرگ شدم...تو یه روز همچی تغییر کرد..
کاش هنوز یه بچه بودم که از دنیا خبر نداره...
امروز..دوباره تکرار شد...چیزی که قبلا اتفاق افتاده بود..یکی از بچه ها خواست باهاش دوست شم...اون خواست باهاش دوست بشم...اون همه ی غماشو بهم گفت..هر چند با غمای قابل مقایسه نبود..اون بهم گفت همه ی حرفامو بهش بزنم..ولی من رد کردم...
میدونید کجاش درد ناک بود؟
اونجاش که گفت ( تو اصلا اجتماعی نیستی)
اون به من گفت؟به یوکی؟به همون دختر کوچولویی که همیشه دوستای زیادی داشت؟همون دختر کوچولویی که به همه پیشنهاد دوستی میداد؟
چی شد اینجوری شد؟من فقط بخاطر خانوادم اینقر ادم ترسناکی شدم؟ من خودمو نمیشناسم..یوکی همیشه اجتماعی بود...من یه برونگرا بودم که همیشه با همه خوب بودم..بدون در نظر گرفتن اینکه اون شخص کیه...بدون اینکه متوجه بشم اون داره بهم توهین میکنه..بدون توجه کردن به اینکه اون دلمو شکونده؟بازم بهش عشق میورزیدم؟
از خودم متنفرم...از اینکه خودمو بخاطر خانوادم تبدیل به این ادم کردم
دلم میخواد فرار کنم...دلم میخواد دختر خالمو ساعت ها تو بقل بگیرمو تو بقل دخترک کوچیکم اشک بریزم...دلم براش تنگ شده...
چرا نمیتونم همون بچه ی کوچیک بشم؟ دلم میخواد زندگیم برای لحظه ای وایسته...
اخرین ناشناسم اینه =
موفق باشی مراقب خودت باش یوکی عزیزم خداحافظ =)
مرسی که اینقدرقشنگ باهام خداحافظی کردی =)