در حال بارگذاری ویدیو ...

میتیلز قسمت 47

۹ نظر گزارش تخلف
Armita-m
Armita-m

لوکاس: چرا هی میای تو بدن سلتی؟
سلتی(لورتا): من به شما ها اعتماد ندارم میترسم یه بلایی سرش بیارین!
لوکاس: و چرا باید به خاطرش نگران باشی؟
سلتی(لورتا): اون دوستمه…
سارادورا: اینو میدونیم …اما کسایی که نجاتش دادن ما بودی…
لورتا: ربطی نداره! ادما قابل اعتماد نیستن…
لوکاس: اشتباه نکن… میتیلزا قابل اعتمادن و… تو نمیتونی همینجوری راجبشون قضاوت کنی!
لورتا: پدر سلتی هم یه میتیلز بود … اما اونارو رها کرد و تمام قرضایی که کرده بود افتاد رو گردن مادر بدبختش
لوکاس: پدر سلتی نیمه انسان بود… درسته انسانا قابل اعتماد نیستن اما … تک و توک بینشون انسانای خوب پیدا میشه مثل سلتی…
لورتا پوزخند زد و گفت : تو و من خوب میدونیم سلتی انسان نیست…مگه نه؟ بعدشم… تو یکی اصلا قابل اعتماد نیستی یادت نیست دوستتو چجوری فروختی؟
بورتون: این چی میگه؟
لورتا: دیمین رو یادت نمیاد؟ برای نجات خودت اونو به شیطان فروختی!
بورتون: اما … دیمین توی راهش بهش راهزنا حمله کر…
لوکاس با لحن خشکی پرید وسط حرفش و گفت: دیمین رو شیطان کشت… وقتی برای سفر رفته بودیم اونجا با یه شیطان روبرو شدیم شیطان بهم گفت : خودت یا دوستت؟ و…
سارادورا: تو … چیکار کردی؟
لوکاس: من یه دلیل دارم اما رازه
لورتا: بهتره روش کنی! وگرنه خانوادت رو از دست میدی… اما دلیلت خیلی مهم نیست، چون… بحرحال تو یه دشمن حساب میشی، نمیتونم بهت اعتماد کن…
لوکاس با عصبانیت داد زد: به تو هیچ ربطی نداره! من فقط برای نجات خانوادم اینکارو کردم اگه خودم میموندم شیطان هردومونو میکشت و بعدم سراغ خانوادم میومد و یکیشونو میکشت پس…
انگار که متوجه اشتباهش شده باشه جلوی دهنشو گرفت و گفت : نه …نه
صدای زمزمه ترسناکی اومد : تو قولتو شکستی!
هیولای ترسناک جلوشون ظاهر شد و گفت: بزار ببینم… نظرت چیه خودت انتخاب کنی؟

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

میتیلز قسمت 47

۱۱ لایک
۹ نظر

لوکاس: چرا هی میای تو بدن سلتی؟
سلتی(لورتا): من به شما ها اعتماد ندارم میترسم یه بلایی سرش بیارین!
لوکاس: و چرا باید به خاطرش نگران باشی؟
سلتی(لورتا): اون دوستمه…
سارادورا: اینو میدونیم …اما کسایی که نجاتش دادن ما بودی…
لورتا: ربطی نداره! ادما قابل اعتماد نیستن…
لوکاس: اشتباه نکن… میتیلزا قابل اعتمادن و… تو نمیتونی همینجوری راجبشون قضاوت کنی!
لورتا: پدر سلتی هم یه میتیلز بود … اما اونارو رها کرد و تمام قرضایی که کرده بود افتاد رو گردن مادر بدبختش
لوکاس: پدر سلتی نیمه انسان بود… درسته انسانا قابل اعتماد نیستن اما … تک و توک بینشون انسانای خوب پیدا میشه مثل سلتی…
لورتا پوزخند زد و گفت : تو و من خوب میدونیم سلتی انسان نیست…مگه نه؟ بعدشم… تو یکی اصلا قابل اعتماد نیستی یادت نیست دوستتو چجوری فروختی؟
بورتون: این چی میگه؟
لورتا: دیمین رو یادت نمیاد؟ برای نجات خودت اونو به شیطان فروختی!
بورتون: اما … دیمین توی راهش بهش راهزنا حمله کر…
لوکاس با لحن خشکی پرید وسط حرفش و گفت: دیمین رو شیطان کشت… وقتی برای سفر رفته بودیم اونجا با یه شیطان روبرو شدیم شیطان بهم گفت : خودت یا دوستت؟ و…
سارادورا: تو … چیکار کردی؟
لوکاس: من یه دلیل دارم اما رازه
لورتا: بهتره روش کنی! وگرنه خانوادت رو از دست میدی… اما دلیلت خیلی مهم نیست، چون… بحرحال تو یه دشمن حساب میشی، نمیتونم بهت اعتماد کن…
لوکاس با عصبانیت داد زد: به تو هیچ ربطی نداره! من فقط برای نجات خانوادم اینکارو کردم اگه خودم میموندم شیطان هردومونو میکشت و بعدم سراغ خانوادم میومد و یکیشونو میکشت پس…
انگار که متوجه اشتباهش شده باشه جلوی دهنشو گرفت و گفت : نه …نه
صدای زمزمه ترسناکی اومد : تو قولتو شکستی!
هیولای ترسناک جلوشون ظاهر شد و گفت: بزار ببینم… نظرت چیه خودت انتخاب کنی؟