در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت11 *عاشقانه های یک خیال*

۲ نظر گزارش تخلف
"عاشقانه های یک خیال"
"عاشقانه های یک خیال"

*حیات*
حیات:کجایی ؟ با توام ها میگم باید بیای
عطیه :اح ول کن دیگه حیات شماها میرین من برای چی بیام تو جمعتون معذب میشم خو اخه
حیات:چرت و پرت نگو اینقدر لطفا اح میگم بیا.. نه اینکه ما همو میشناسیم از پسرا هیچ کسو نمیشناسم فقط اسم داداش دینا رو میدونم
عطی :بفهم حیات نمیتونم بیام
حیات :اون مشکل توعه نه من ...یا میای یا نه من نه تو
عطی:فقط بلدی زور بگی و تهدید کنی نه ؟
حیات :اره همین ازم برمیاد فقط بگو میای
عطی:حیاااااااااات
حیات:جوووووووونم ؟
عطی:اذیت نکن ..میشناسی که منو خجالتیم بین اون همه پسر چیکار کنم من ؟
حیات : وا مگه ما قراره چیکار بکنیم جلوشون که تو نمیتونی ؟
عطی :خوب تو خیلی پرویی من نه
ح:من پرروامممممممممممممممممم ؟؟؟ من پرروام؟
عطی:اره !!مگه نمیدونستی تازه داداش طاهات هم اعتراف کرده که خیلی پررویی
ح :داداش طاها رو خودم یه روز خفه میکنم تا راحت بشم هی اسکلم میکنه بعدش هرهرهر میخنده
عطی :وای اسکل کردنت خیلی حال میده
ح:گمشو ایششش چندش
عطی :چیه چون حقیقت رو میگم شدم چندش‌؟
ح:ببین عطی حوصله ی بحث کردن باهاتو ندارم ولی اینو بهت بگم که باید بیای نیای نمیشه اوکی حله ؟
عطی :حیاتی قول نمیدم سعیمو میکنم
ح:باشه پس میرم به بقیه بگم تو هم میای
عطی:باشه بابا اسکل
حیات:اسکل خودتی فعلا
عطی:فعلا
حیات به سالن برگشت و باز مثل همیشه شفا و یامین درحال بحث بودن
ش:واقعا خجالت نمیکشی یامین این چه کاری بود کردی ؟
ی:مگه من چیکار کردم ؟
ش:اینو قرار بود من اسکلش کنم نه تو که !!
ی:نه خیلی انصافا حال داد
شفا خواست جوابشو بده که حیات پرید وسط حرفشون :چتونه باز ؟باز کی رو سرکار گذاشتید؟
ی:حیات به نظرتو کار پیدا کردن برای بقیه بده ؟
ح :معلومه که نه ولی کار داریم تا کار
ی:خو من طرفو گذاشتم سرکار ....این به این معنیه که براش کار پیدا کردم و این کار درستیه
حیات با دستش کوبید به سرش و گفت :یامین نمیخوای ادم بشی ؟ دختر تو دیگه بچه نیستی ها
یامین :خو نباشم من فرشتم نیاز به ادم شدن ندارم
شفا:یامین شوهر گیرت نمیاد ها اگه اینجوری ادامه بده
یامین :اووووووووووووووو ببین دیگ به دیگ میگه روت سیاه

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

پارت11 *عاشقانه های یک خیال*

۱۵ لایک
۲ نظر

*حیات*
حیات:کجایی ؟ با توام ها میگم باید بیای
عطیه :اح ول کن دیگه حیات شماها میرین من برای چی بیام تو جمعتون معذب میشم خو اخه
حیات:چرت و پرت نگو اینقدر لطفا اح میگم بیا.. نه اینکه ما همو میشناسیم از پسرا هیچ کسو نمیشناسم فقط اسم داداش دینا رو میدونم
عطی :بفهم حیات نمیتونم بیام
حیات :اون مشکل توعه نه من ...یا میای یا نه من نه تو
عطی:فقط بلدی زور بگی و تهدید کنی نه ؟
حیات :اره همین ازم برمیاد فقط بگو میای
عطی:حیاااااااااات
حیات:جوووووووونم ؟
عطی:اذیت نکن ..میشناسی که منو خجالتیم بین اون همه پسر چیکار کنم من ؟
حیات : وا مگه ما قراره چیکار بکنیم جلوشون که تو نمیتونی ؟
عطی :خوب تو خیلی پرویی من نه
ح:من پرروامممممممممممممممممم ؟؟؟ من پرروام؟
عطی:اره !!مگه نمیدونستی تازه داداش طاهات هم اعتراف کرده که خیلی پررویی
ح :داداش طاها رو خودم یه روز خفه میکنم تا راحت بشم هی اسکلم میکنه بعدش هرهرهر میخنده
عطی :وای اسکل کردنت خیلی حال میده
ح:گمشو ایششش چندش
عطی :چیه چون حقیقت رو میگم شدم چندش‌؟
ح:ببین عطی حوصله ی بحث کردن باهاتو ندارم ولی اینو بهت بگم که باید بیای نیای نمیشه اوکی حله ؟
عطی :حیاتی قول نمیدم سعیمو میکنم
ح:باشه پس میرم به بقیه بگم تو هم میای
عطی:باشه بابا اسکل
حیات:اسکل خودتی فعلا
عطی:فعلا
حیات به سالن برگشت و باز مثل همیشه شفا و یامین درحال بحث بودن
ش:واقعا خجالت نمیکشی یامین این چه کاری بود کردی ؟
ی:مگه من چیکار کردم ؟
ش:اینو قرار بود من اسکلش کنم نه تو که !!
ی:نه خیلی انصافا حال داد
شفا خواست جوابشو بده که حیات پرید وسط حرفشون :چتونه باز ؟باز کی رو سرکار گذاشتید؟
ی:حیات به نظرتو کار پیدا کردن برای بقیه بده ؟
ح :معلومه که نه ولی کار داریم تا کار
ی:خو من طرفو گذاشتم سرکار ....این به این معنیه که براش کار پیدا کردم و این کار درستیه
حیات با دستش کوبید به سرش و گفت :یامین نمیخوای ادم بشی ؟ دختر تو دیگه بچه نیستی ها
یامین :خو نباشم من فرشتم نیاز به ادم شدن ندارم
شفا:یامین شوهر گیرت نمیاد ها اگه اینجوری ادامه بده
یامین :اووووووووووووووو ببین دیگ به دیگ میگه روت سیاه