در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان گرگ سفید پارت 17

Vampire ( بسته شد)
Vampire ( بسته شد)

نایت: ای بابا یعنی اینم قدرت اژدها رو داره ولی خامل نیست نمیتونه تبدیل بشن فقط قدرت بدنی خوبی دارن معمولا برده هستن یا سرباز اجباری لیانا: راستی شما خودتونو معرفی نکردین برای چی مخوایید به میدون جنگ برید ؟ گرگینه: اسم این دوست رو به روم نایت هست یه خون اشام منم اسمی ندارم معمولا بهم میگن گرگ سفید با گرگینه ما دو نفر از چهار جنگجو هستیم و میخواییم بریم مقابل شیطان جنگل بایستیم لیانا دست رد دلش گذاشت و گفت اخه شما ؟ جگجو ؟ منو نخندونید ؟ چیزی زدیم ؟ که صدایی از اطراف اومد اون دوتا تا بلند شدن چند نفر دور تا دور اونا رو گرفتن یه کشیش جلو اومد و گفت خیال کردید شما شیاطین میتونید فرار کنید اینجا اخر خط هست من فرستاده خدا و به نام و دستور اون شما از صحنه روزگار پاک میکنم تا این دونیا خالی از ناپاکی ها ..... و یهو کلش ترکید همه به گرگینه نگاه کردن که داره تفنگ بزرگ خودشو دوباره پر میکنه گرگینه: چیه ؟ زیادی حرف میزد سرم درد گرفت ! نایت: خب بزار یه چیزی بگم یه سرباز وقتی به ته خط میرسه تبدیل به وزیر میشه هر دوی اونا شروع به تبدیل کردن موهای گرگینه دوباره به رنگ سفیدی که نک ان قرمز شده بود درامد و باز چشمای نایت قرمز و موهای سرش بلند و سفید شدن و چهارتا دندون نیش دراورد و گفت بریم اونا وحشیانه میجنگیدن گرگینه که با شمشیر بزرگش با هر ضربه 10 نفر رو نصف میکرد و نایت هم که مثل شبه همه رو سلاخی میرک لیانا هم فقط چشم اون دوتا بچه رو گرفته بود وقتی تموم شد لیانا: یادتونه بهتون خندیدم ؟ اونا: اره لیانا : غلط کردم Ω_Ω گرگینه بیا این معجون رو بگیر مانات رو برمیگردونه این نزدیک یه روستا هست میریم که هم از این معجون بخریم هم یه لباس برای اینا اون یکی که فقط یه پرچه دورش پیچیدن لباس این یکم هم خیلی نازک هست چیزی هم تا زمستان نمونده
ممنون که میخونید

نظرات (۴۸)

Loading...

توضیحات

رمان گرگ سفید پارت 17

۱۶ لایک
۴۸ نظر

نایت: ای بابا یعنی اینم قدرت اژدها رو داره ولی خامل نیست نمیتونه تبدیل بشن فقط قدرت بدنی خوبی دارن معمولا برده هستن یا سرباز اجباری لیانا: راستی شما خودتونو معرفی نکردین برای چی مخوایید به میدون جنگ برید ؟ گرگینه: اسم این دوست رو به روم نایت هست یه خون اشام منم اسمی ندارم معمولا بهم میگن گرگ سفید با گرگینه ما دو نفر از چهار جنگجو هستیم و میخواییم بریم مقابل شیطان جنگل بایستیم لیانا دست رد دلش گذاشت و گفت اخه شما ؟ جگجو ؟ منو نخندونید ؟ چیزی زدیم ؟ که صدایی از اطراف اومد اون دوتا تا بلند شدن چند نفر دور تا دور اونا رو گرفتن یه کشیش جلو اومد و گفت خیال کردید شما شیاطین میتونید فرار کنید اینجا اخر خط هست من فرستاده خدا و به نام و دستور اون شما از صحنه روزگار پاک میکنم تا این دونیا خالی از ناپاکی ها ..... و یهو کلش ترکید همه به گرگینه نگاه کردن که داره تفنگ بزرگ خودشو دوباره پر میکنه گرگینه: چیه ؟ زیادی حرف میزد سرم درد گرفت ! نایت: خب بزار یه چیزی بگم یه سرباز وقتی به ته خط میرسه تبدیل به وزیر میشه هر دوی اونا شروع به تبدیل کردن موهای گرگینه دوباره به رنگ سفیدی که نک ان قرمز شده بود درامد و باز چشمای نایت قرمز و موهای سرش بلند و سفید شدن و چهارتا دندون نیش دراورد و گفت بریم اونا وحشیانه میجنگیدن گرگینه که با شمشیر بزرگش با هر ضربه 10 نفر رو نصف میکرد و نایت هم که مثل شبه همه رو سلاخی میرک لیانا هم فقط چشم اون دوتا بچه رو گرفته بود وقتی تموم شد لیانا: یادتونه بهتون خندیدم ؟ اونا: اره لیانا : غلط کردم Ω_Ω گرگینه بیا این معجون رو بگیر مانات رو برمیگردونه این نزدیک یه روستا هست میریم که هم از این معجون بخریم هم یه لباس برای اینا اون یکی که فقط یه پرچه دورش پیچیدن لباس این یکم هم خیلی نازک هست چیزی هم تا زمستان نمونده
ممنون که میخونید