بزم ناب و نایاب آواز ناصر مسعودی، ویولن سیاوش زندگانی، سنتور میلاد کیایی، تنبک امیر بدخش جمع بزرگان فرهنگ و هنر، شیراز ۱۳۷۴

عباس
عباس

خیالِ رویِ تو چون بُگذَرَد به گلشنِ چَشم6 آید به سویِ روزنِ چَشم
سزایِ تکیه گَهَت مَنظَری نمی‌بینم
منم ز عالَم و این گوشهٔ مُعَیَّنِ چَشم
بیا که لَعل و گُهَر در نثارِ مَقْدَمِ تو
ز گنج‌خانه‌‌ دل می‌کشم به روزنِ چَشم
سَحَر سِرِشکِ رَوانم سرِ خرابی داشت
گَرَم نه خونِ جگر می‌گرفت دامنِ چَشم
نخست روز که دیدم رخِ تو دل می‌گفت
اگر رسَد خلَلی، خونِ من به گردنِ چَشم
به بویِ مژدهٔ وصلِ تو تا سَحَر، شبِ دوش
به راهِ باد نهادم چراغِ روشنِ چَشم
به مردمی که دلِ دردمندِ حافظ را
مَزَن به ناوَکِ دلدوزِ مردم افکنِ چَشم
********
یارب نمی دانم چرا رفت از میان رسم وفا
در این زمانه دیگر دل سردم کجا
از شانه مهر و وفا یابد نشانه
با من بگو ای آشنا بیگانه ات بیند چرا
آن وعده ها کو؟
تا رفته ای زین آشیان
هر دم دل افسرده ام گیرد بهانه
باز آ که فریاد من بر آسمان می رود
بر گلشن حسن تو بیم خزان می رود
تویی تویی که آخرین عشق منی
تویی تویی که شمع هر انجمنی
به جای آن که بشکنی ساغر من
چرا دل شکسته ام می شکنی
کشتی منو از حسرت و پروا نکردی
از من مگر دیوانه تر پیدا نکردی

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

بزم ناب و نایاب آواز ناصر مسعودی، ویولن سیاوش زندگانی، سنتور میلاد کیایی، تنبک امیر بدخش جمع بزرگان فرهنگ و هنر، شیراز ۱۳۷۴

۴ لایک
۰ نظر

خیالِ رویِ تو چون بُگذَرَد به گلشنِ چَشم6 آید به سویِ روزنِ چَشم
سزایِ تکیه گَهَت مَنظَری نمی‌بینم
منم ز عالَم و این گوشهٔ مُعَیَّنِ چَشم
بیا که لَعل و گُهَر در نثارِ مَقْدَمِ تو
ز گنج‌خانه‌‌ دل می‌کشم به روزنِ چَشم
سَحَر سِرِشکِ رَوانم سرِ خرابی داشت
گَرَم نه خونِ جگر می‌گرفت دامنِ چَشم
نخست روز که دیدم رخِ تو دل می‌گفت
اگر رسَد خلَلی، خونِ من به گردنِ چَشم
به بویِ مژدهٔ وصلِ تو تا سَحَر، شبِ دوش
به راهِ باد نهادم چراغِ روشنِ چَشم
به مردمی که دلِ دردمندِ حافظ را
مَزَن به ناوَکِ دلدوزِ مردم افکنِ چَشم
********
یارب نمی دانم چرا رفت از میان رسم وفا
در این زمانه دیگر دل سردم کجا
از شانه مهر و وفا یابد نشانه
با من بگو ای آشنا بیگانه ات بیند چرا
آن وعده ها کو؟
تا رفته ای زین آشیان
هر دم دل افسرده ام گیرد بهانه
باز آ که فریاد من بر آسمان می رود
بر گلشن حسن تو بیم خزان می رود
تویی تویی که آخرین عشق منی
تویی تویی که شمع هر انجمنی
به جای آن که بشکنی ساغر من
چرا دل شکسته ام می شکنی
کشتی منو از حسرت و پروا نکردی
از من مگر دیوانه تر پیدا نکردی

موسیقی و هنر