فیک جانگکوک پارت۴
-:داشتیم حرف میزدیم که یکی از پسرهای عمارت اومد
×رئیس بدوئید عمارت
-چی شده
×نمیدونم بدوئید
-کوک تو بمون اینجا
-:رفتم دنبالش داخل که رفتم هیچکی نبود اونم پشتم بود تا در رو ببنده عمارت خالی خالی بود برگشتم خواستم باهاش حرف بزنم که دستشو رو دهنم گذاشت و منو چسبوند به دیوار
×بیبی میدونستی خیلی جذابی میدونستی غیرتیم روت
-دستشو گاز گرفتم و گفتم به جهنم برو گمشو تا جرت ندادم
×چجوری میخوای جرم بدی وقتی من گرفتمت
(از دید سوک خون پسره)
باهاش لج میکردم که یه اصلحه رو سرم احساس کردم
+بیا کنار
×:آروم برگشتم و دیدم همون پسره اس که با ا/ت بود
×مثلا میخوای چیکار کنی؟؟
-من بهت میگم
-:اصلحه رو از پشت کمرم در اوردم و به پاس اشاره کردم و شلیک کردم
-ایندفعه رو گذروندم دفعه ی بعد گلوله تو سرت فرو میره
×آخخخخخخ
-نشنیدم
×باشه باشه
رفتیم بیرون
-ممنون
+خواهش
-:به جیمین زنگ زدم
-همین الان بیا عمارت
~چیشده
-بیا دارم میگم
~خیلی خب الان میام
تو عمارت جیمین منتظر موندم تا اینکه...
.
.
.
تا پارت بعد پیس
نظرات