رمان : ددی ۲۰۰ ساله ی من
Part:1 ددی ۲۰۰ ساله من
سلام من دختری هستم که پدر و مادرم رو تو بچگی از دست دادم و با عموم و زن عموم زندگی میکنم راستی ی دوست صمیمی به نام سلینا دارم
عموی مانیا: عنتر بیا پایین هنوز میذاریم اینجا بمونی برو پول دربیار
زن عموی مانیا: کاش میذاشنیم اونجا میمردی عنتر
مانیا: بازی شروع شد عنتر خودت و هفت جدو آباداته ( تو فکرش گفت)
مانیا: من رفتم
مانیا: عه سلینا زنگ زد بالاخره یاد ماهم کرد
سلینا: سلام گوره خر چطوری؟
مانیا: سلام الاغ دیرم شده باید برم سر کار بای!
سلینا: بای
مانیا بعد نیم ساعت به مرحل کارش رسید
استاد: مانیا چرا دیر کردی رئیس شرگت بزرگ عطر سازی زخمی شده
مانیا: واییی چه هیجان انگیز کسی کتکش زده یا چاقو زده توش؟
استاد: چی میگی الان اگه بشنوه میمیری. حالا هرچی الان دکتری جز تو نیست برو درمانش کن چیز خواسی نیست فقط گند نزنی
مانیا : استاد واقعا مرسی
استاد : فقط اونجاش زخمی شده
نظرات (۱)