رمان : ددی ۲۰۰ ساله ی من
Part:3 رمان: ددی ۲۰۰ساله من
مانیا: چی میگی من ۱- من بیبی تو نیستم۲- من از روی منحرفیت ا نجاتو نگاه نکردم۳- بخاطر اینکه تو رو درمان کنم بود
الکس: اهان باشه پس میتونی بری( بزار صبر کن قول میدم فردا تو خونه ی منی)
مانیا: واقعا ؟
الکس: آره ( تا ۲۴ ساعتی بیبی من)
مانیا : وای مرسی ( اونقدر راحت بود )
الکس : راننده بیا بریم خونه
راننده : چشم رئیس
فلش بک : مانیا بعد یک شیفت ۴ ساعته رفت خونه
عموی مانیا: وسایلت رو جمع کن تو رو فروختیم
زن عموی مانیا: لازم نیست من وسایلش رو جمع کردم
مانیا: چرا ؟ مگه من بهتون چیکار کردم؟
عموی مانیا: هنوز میگه چیکار کردم تو باعث رفتن پول های ماشدی
مانیا :اگه نمی خواستی منو سرپرست نمی گرفتی
عموی مانیا: زیاد حرف نزن بالاخره به دردم خوردی
مانیا : عنتر ازت راحت شدم
عموی مانیا: یالا اومد برو
مانیا: همون هیز بدبخت نیست این اینجا چیکار میکنه؟
الکس : سلام بیبی (آرام خشن گفت)
عموی مانیا: سلام رئیس اینم دخترم
مانیا : زارت دخترت از اول حتی به من دخترم نگفتی الان میگی روباه پیر
عموی مانیا: زر نزن بچه
الکس : بسهه!
هردوی آنها ساکت شدن و تو تعجب بودن
مانیا: من با تو نمیام
الکس: مجبوری بیای به ۲ ملیون دلار خریدمت
مانیا: روباه پیر منو به این قیمت فروختی خاک تو سرت
الکس مانیا رو برمیداره میزاره ماشین
عموی مانیا :خداحافظ
نظرات (۱)