ادامه پارت پنجاه و یکم رمان THE EDICTION فصل دوم

*Málek.H*HANDERSON
*Málek.H*HANDERSON

می‌دانستم به پای هیسونگ نمیرسم. او همیشه در تمام لحظات سختش کنارش بود و تکیه گاه زندگی اش بود و بیش از هرکسی او را دوست داشت اما احساسم حرف حالیش نمیشد و حالا... صدای شکستن احساساتم را می‌شنوم که تیکه هایش بر در و دیوار وجودم زخم دلشکستگی می نشاندند.
از همان اول هم می‌دانستم قرار من و هیسونگ به جایی ختم نمی‌شود و من بازنده خواهم بود و در مقابل میون وو کم خواهم آورد.
و حالا...آیا باید او را بخاطر تمام دوس داشتن هایم می‌بخشیدم به آن کسی که دوسش داشت؟پاهایم ندای رفتن میداد اما خورده شیشه های قلبم ‌که زیر پاهایم بود امان رفتن گرفته بود.
نگاهش که به دیدگانم افتاد برای اولین بار فاصله را ترجیح دادم. خواستم او را با عشقی که در قلبش وجود داشت تنها بگذارم. عشقی که شاید بزرگتر از احساس من بوده است و من آن را بخاطر خودم نادیده گرفتم.

و در آخر... به فرمان همان عشق مقدس قدم روی تیکه های قلبم گذاشتم و از او دور شدم... دور شدم تا شاید او به چیزی که میخواست نزدیک شود...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

ادامه پارت پنجاه و یکم رمان THE EDICTION فصل دوم

۱۱ لایک
۰ نظر

می‌دانستم به پای هیسونگ نمیرسم. او همیشه در تمام لحظات سختش کنارش بود و تکیه گاه زندگی اش بود و بیش از هرکسی او را دوست داشت اما احساسم حرف حالیش نمیشد و حالا... صدای شکستن احساساتم را می‌شنوم که تیکه هایش بر در و دیوار وجودم زخم دلشکستگی می نشاندند.
از همان اول هم می‌دانستم قرار من و هیسونگ به جایی ختم نمی‌شود و من بازنده خواهم بود و در مقابل میون وو کم خواهم آورد.
و حالا...آیا باید او را بخاطر تمام دوس داشتن هایم می‌بخشیدم به آن کسی که دوسش داشت؟پاهایم ندای رفتن میداد اما خورده شیشه های قلبم ‌که زیر پاهایم بود امان رفتن گرفته بود.
نگاهش که به دیدگانم افتاد برای اولین بار فاصله را ترجیح دادم. خواستم او را با عشقی که در قلبش وجود داشت تنها بگذارم. عشقی که شاید بزرگتر از احساس من بوده است و من آن را بخاطر خودم نادیده گرفتم.

و در آخر... به فرمان همان عشق مقدس قدم روی تیکه های قلبم گذاشتم و از او دور شدم... دور شدم تا شاید او به چیزی که میخواست نزدیک شود...