رمان love in class B

love in class B

۲۲ ویدیو
AYGIN -۲۲ / ۲

love in class B

AYGIN
AYGIN

خب دوستام اومدن پی ویم بدبختم کردن پارت بعدیم بذارم(:
پارت دوم:
-خب بچه ها!جونگین از این به بعد قراره با شماها درس بخونه.بهتر نیست بیای خودتو معرفی کنی؟
جونگین با اعتماد به نفس رفت وسط کلاس وایساد و شرو کرد.
-سلام من کیم جونگینم و 17 سالمه و تازه دوهفته پیش از آمریکا اومدیم کره.من کره ایم ولی بخاطر شغل پدر مادرم مجبور بودیم اونجا زندگی کنیم.
خانم جونگ یون لبخندی زد و گفت:
-خیلا خب میتونی بشینی
نگاهمو دور کلاس چرخوندم و متاسفانه تنها صندلی خالی صندلی کنار من بود.جونگین لبخند کوچیکی زد و نشست رو صندلی و کیفشو از قلاب آویزون کرد.
خانم جونگ یون بلند شد و رفت سمت تخته و درس دادنو شرو کرد.جونگین برعکس من که کتاب دفترام پر از خط خولی بود،دفتر تمیزی داشت و با خودکارای رنگی مینوشت.جونگین که متوجه نگاه خیره ی من به خودش شده بود سرشو چرخوند سمت منو لبخند کوچیکی زد.دستپاچه رومو کردم سمت تخته.
-اونسو
-بله خانم
-بیا این سوالو حل کن
ار لحاظ درس تو کلاس اول بودم.با قدمای بلند خودمو رسوندم پای تخته و سریع حلش کردم.خانم جونگ یون گفت:
-کاش همه مثل تو بودن
لبخندی زدم و رفتم نشستم سر جام.
با میانگ خدافظی کردم و از در مدرسه اومدم بیرون.از کنار خونها و مغازها گذشتمو رسیدم خونه.دستمو گذاشتم رو زنگ و بی وقفه زنگ زدم.بک با عصبانیت درو باز کرد و گفت:
-چته تو؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
-بیماری مسری تو به منم صرایت کرده
-خیلی پررویی
-میدونم.چرا نیومدی مدرسه تو؟
-چون دلم نمیخواست بیام.حرفیه؟
-نه والا.امروز یه دانش جدید اومده بود برامون.
-جدی؟دختره یا پسر؟
-پسر
-اسمش؟
-جونگین
-فردا حتما میام مدرسه
ضربه ای به پیشونیش زدم و گفتم:
-فردا تعطیله آقای تیزهوش
دستشو کشید لای موهاشو گفت:
-هوف!حواسم نبود.آها
-چیه
-همسایه جدید اومده
-راستی؟کیه؟
-نمیدونم.مامان نذاشت برم ببینم
-حقته

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

love in class B

۱ لایک
۰ نظر

خب دوستام اومدن پی ویم بدبختم کردن پارت بعدیم بذارم(:
پارت دوم:
-خب بچه ها!جونگین از این به بعد قراره با شماها درس بخونه.بهتر نیست بیای خودتو معرفی کنی؟
جونگین با اعتماد به نفس رفت وسط کلاس وایساد و شرو کرد.
-سلام من کیم جونگینم و 17 سالمه و تازه دوهفته پیش از آمریکا اومدیم کره.من کره ایم ولی بخاطر شغل پدر مادرم مجبور بودیم اونجا زندگی کنیم.
خانم جونگ یون لبخندی زد و گفت:
-خیلا خب میتونی بشینی
نگاهمو دور کلاس چرخوندم و متاسفانه تنها صندلی خالی صندلی کنار من بود.جونگین لبخند کوچیکی زد و نشست رو صندلی و کیفشو از قلاب آویزون کرد.
خانم جونگ یون بلند شد و رفت سمت تخته و درس دادنو شرو کرد.جونگین برعکس من که کتاب دفترام پر از خط خولی بود،دفتر تمیزی داشت و با خودکارای رنگی مینوشت.جونگین که متوجه نگاه خیره ی من به خودش شده بود سرشو چرخوند سمت منو لبخند کوچیکی زد.دستپاچه رومو کردم سمت تخته.
-اونسو
-بله خانم
-بیا این سوالو حل کن
ار لحاظ درس تو کلاس اول بودم.با قدمای بلند خودمو رسوندم پای تخته و سریع حلش کردم.خانم جونگ یون گفت:
-کاش همه مثل تو بودن
لبخندی زدم و رفتم نشستم سر جام.
با میانگ خدافظی کردم و از در مدرسه اومدم بیرون.از کنار خونها و مغازها گذشتمو رسیدم خونه.دستمو گذاشتم رو زنگ و بی وقفه زنگ زدم.بک با عصبانیت درو باز کرد و گفت:
-چته تو؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
-بیماری مسری تو به منم صرایت کرده
-خیلی پررویی
-میدونم.چرا نیومدی مدرسه تو؟
-چون دلم نمیخواست بیام.حرفیه؟
-نه والا.امروز یه دانش جدید اومده بود برامون.
-جدی؟دختره یا پسر؟
-پسر
-اسمش؟
-جونگین
-فردا حتما میام مدرسه
ضربه ای به پیشونیش زدم و گفتم:
-فردا تعطیله آقای تیزهوش
دستشو کشید لای موهاشو گفت:
-هوف!حواسم نبود.آها
-چیه
-همسایه جدید اومده
-راستی؟کیه؟
-نمیدونم.مامان نذاشت برم ببینم
-حقته