رمان love in class B

love in class B

۲۲ ویدیو
AYGIN -۲۲ / ۵

love in class B

AYGIN
AYGIN

god help me (:
پارت پنجم:
-یا!اونسویا!پاشو.خوابت برده؟
سرمو از روی کتاب بلند کردم.چشمامو مالیدم و گفتم:
-خوابم برد.ساعت چنده؟
-8.پاشو میخوایم بریم بیرون
-کجا؟
-خونه همسایه
-تو مگه از تنبیه اومدی بیرون؟
-آره همین یه ساعت پیش از تنبیه خلاص شدم
-خونه کدوم همسایه؟
-همینایی که تازه اومدن
چن ثانیه نگاش کردم و گفتم:
-من نمیام شما برین
-مگه دست خودته.پاشو ببینم.میرم کیونگو میارما
-منو از کیونگ میترسونی؟
-آره
بعد رفت دم درو با داد کیونگو صدا زد.
-چیشده بکی؟
-این بلند نمیشه
-خب نمیخوام بیام
کیونگسو نزدیک تر شد و گفت:
-غلط کردی نمیخوای بیای خواهر عزیزم
-من نمیام
کیونگ با اون چشمای درشتش از اون چشم غره معروفاش بهم رفت.وقتی از این چشم غرها میرفت ینی تا بلایی سرت نیومده به حرفم گوش کن.با انزجار بلند شدم و گفتم:
-لباس ندارم
کیونگ رفت سمت کمدم و یه لباس قرمز و شلوار سفید انداخت جلوم و گفت:
-بپوش
-اینجوری؟برین بیرون
وقتی رفتن بیرون به زور لباسامو عوض کردم و گفتم:
-خب پوشیدم.ولی میشه نیام؟
بکهیون گفت:
-نه
موهامو شونه کردم.حوصله بستنشو نداشتم.رژ کمرنگی زدم و رفتم بیرون.
-اونسوخانوم
-بله بکهیون خان؟
-خط چشم یادت رفت
-وای نه
-وای بله
بعد رفت تو اتاقم و خط چشممو برداشت و اومد سمتم و با دقت شروع کرد به کشیدن.ینی تنها استعدادی که داشت صداش و خط چشم کشیدن بود.
-خببب!تموم شد
-چه عجب.شما چرا آماده نشدین؟
-الان میشیم
-زووووووووووووووووووووووود
-باشهههههه
بعد رفتن سمت اتاقاشون.منم رفتم پایین پیش مامان بابا.بابا تا منو دید گفت:
-عجب خط چشمی
-باباااااااااااااااا
بابا خندید و گفت:
-کار پسرم بیسته.
-نخیرم.من خوشگلم.
بکی آواز خوانان از پلها اومد پایین.زدم پس کلشو گفتم:
-میشه در اون بی صاحابو ببندی؟
-نه
-بابا مامان،چی میشد بجای این دوتا،دوتا خواهر ناز و گوگولی برا من میاوردین؟
کیونگ پشت سرمون ظاهر شد و گفت:
-هیچی نمیشد.فقط نعمت داشتن داداشو از دست میدادی
-الان تو و این نعمتین؟
-اگه نعمت نبودم اینجوری از دیدنم ذوق نمیکردی و جیغ نمیزدی که صداش......
دستمو گذاشتم جلوی دهنشو گفتم:
-آره آره من خیلی دوست دارم.بریم؟
مامان گفت:
-از دست شماها.بیاین بریم

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

love in class B

۱ لایک
۰ نظر

god help me (:
پارت پنجم:
-یا!اونسویا!پاشو.خوابت برده؟
سرمو از روی کتاب بلند کردم.چشمامو مالیدم و گفتم:
-خوابم برد.ساعت چنده؟
-8.پاشو میخوایم بریم بیرون
-کجا؟
-خونه همسایه
-تو مگه از تنبیه اومدی بیرون؟
-آره همین یه ساعت پیش از تنبیه خلاص شدم
-خونه کدوم همسایه؟
-همینایی که تازه اومدن
چن ثانیه نگاش کردم و گفتم:
-من نمیام شما برین
-مگه دست خودته.پاشو ببینم.میرم کیونگو میارما
-منو از کیونگ میترسونی؟
-آره
بعد رفت دم درو با داد کیونگو صدا زد.
-چیشده بکی؟
-این بلند نمیشه
-خب نمیخوام بیام
کیونگسو نزدیک تر شد و گفت:
-غلط کردی نمیخوای بیای خواهر عزیزم
-من نمیام
کیونگ با اون چشمای درشتش از اون چشم غره معروفاش بهم رفت.وقتی از این چشم غرها میرفت ینی تا بلایی سرت نیومده به حرفم گوش کن.با انزجار بلند شدم و گفتم:
-لباس ندارم
کیونگ رفت سمت کمدم و یه لباس قرمز و شلوار سفید انداخت جلوم و گفت:
-بپوش
-اینجوری؟برین بیرون
وقتی رفتن بیرون به زور لباسامو عوض کردم و گفتم:
-خب پوشیدم.ولی میشه نیام؟
بکهیون گفت:
-نه
موهامو شونه کردم.حوصله بستنشو نداشتم.رژ کمرنگی زدم و رفتم بیرون.
-اونسوخانوم
-بله بکهیون خان؟
-خط چشم یادت رفت
-وای نه
-وای بله
بعد رفت تو اتاقم و خط چشممو برداشت و اومد سمتم و با دقت شروع کرد به کشیدن.ینی تنها استعدادی که داشت صداش و خط چشم کشیدن بود.
-خببب!تموم شد
-چه عجب.شما چرا آماده نشدین؟
-الان میشیم
-زووووووووووووووووووووووود
-باشهههههه
بعد رفتن سمت اتاقاشون.منم رفتم پایین پیش مامان بابا.بابا تا منو دید گفت:
-عجب خط چشمی
-باباااااااااااااااا
بابا خندید و گفت:
-کار پسرم بیسته.
-نخیرم.من خوشگلم.
بکی آواز خوانان از پلها اومد پایین.زدم پس کلشو گفتم:
-میشه در اون بی صاحابو ببندی؟
-نه
-بابا مامان،چی میشد بجای این دوتا،دوتا خواهر ناز و گوگولی برا من میاوردین؟
کیونگ پشت سرمون ظاهر شد و گفت:
-هیچی نمیشد.فقط نعمت داشتن داداشو از دست میدادی
-الان تو و این نعمتین؟
-اگه نعمت نبودم اینجوری از دیدنم ذوق نمیکردی و جیغ نمیزدی که صداش......
دستمو گذاشتم جلوی دهنشو گفتم:
-آره آره من خیلی دوست دارم.بریم؟
مامان گفت:
-از دست شماها.بیاین بریم