اجرای شعر علی ای همای رحمت توسط داوران برنامه محفل در برنامه قرآنی محفل ۱۴۰۲

۰ نظر
گزارش تخلف
علی پیام
علی پیام

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را - که به ما سوا فکندی همه سایه همارا - دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین - به علی شناختم من بخدا قسم خدا را - بخدا که در دو عالم اثر از فنا نماند - چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را - مگر ای سَحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ - به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را - برو ای گدای مسکین در خانه علی زن - که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را - بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من - چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا - بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب - که علم کند به عالم شهدای کربلا را - چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان - چو علی که میتواند که بسر برد وفا را - نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوزدل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هردم ز نو ای شوق او دم
که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

اجرای شعر علی ای همای رحمت توسط داوران برنامه محفل در برنامه قرآنی محفل ۱۴۰۲

۰ لایک
۰ نظر

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را - که به ما سوا فکندی همه سایه همارا - دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین - به علی شناختم من بخدا قسم خدا را - بخدا که در دو عالم اثر از فنا نماند - چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را - مگر ای سَحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ - به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را - برو ای گدای مسکین در خانه علی زن - که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را - بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من - چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا - بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب - که علم کند به عالم شهدای کربلا را - چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان - چو علی که میتواند که بسر برد وفا را - نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوزدل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هردم ز نو ای شوق او دم
که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

مذهبی