داستان عشق رسول قسمت 11
به نام خدا
پس از دست گیری این دو برادر زنجیر شده به زندان منتقل شدند و......
رسول : مجرم نبودیم که شدیم -____- این چه وضعشه ؟!
آرش : نامردا نمیگن برای چی مارو زندانی کردن !! آخه چرا ما رو گرفتن ؟؟
در باز میشه و یه دانشمند میاد میگه: شما قراره نمونه آزمایشی من بشین ^___^
رسول : مثلا چه آزمایشی ؟
دانشمند : آزمایش ژنتیک . هاهاهاهاهاها اهم...
آرش : فاتحه . رسول حلالم کن هر دو مون قراره بمیریم .
و این گونه بود که این دو زندانی به میز بسته شدند تا آزمایش آغاز شود .
آرش : من نمیخوام بمیرم بخاطر زن و بچه نداشتم منو نکشین . عررررر
پرستار یه آمپول برداشت بیشتر شبیه آمپول گاو بود آخه مگه ما گاویم ... اعععععععععععععععع بابا لطافت به خرج بده .
و خلاصه هر دو زندانی تزریغ شدن و در سلول کنار هم گذاشته شدند .
رسول : آرش من حس خاصی ندارم . آرش : منم حس عجیبی ندارم راستی تو لباس برداشتی ؟ رسول: نه . آرش : خب منم نیاوردم خخخخخخخخخ رسول :خخخخخخخ آرش ما چقدر یخیم( بی مزه )
آرش: نگهبان زنگ بزن کباب برامون بیارن گشنمونه خخخخخخخخ. رسول:خخخخخخخخخخخخخ
رسول : من یه کباب زنده میخوام که شنا بره خخخخخخخخ . آرش : من خودم برات شنا میرم خخخخخخخخخ.
دانشمند : اینا چرا دیوانه شدن ؟؟ قرار بود قدرت های فرا بشری به دست بیارن .
همه ما دانشمندا از تعجب شاخ در آوردیم . رئیس زندان : بندازینشون تو میدان مبارزه شاید اونجا جدی بشن و بجنگن ..
نگهبان ها دو زندانی رو به میدان بردند . رسول : چه جای خوشگل و خاکیه خخخخخخخخ . آرش : هی رسول نگاه کن کلی آدم دارن نگاهمون میکنن فکر کنم باید فوتبال بازی کنیم خخخخخخخخ .
در های دو نمونه آزمایشی باز میشود و که میداند پشت آن در چه موجوداتی انتظار این دو زندانی تقریبا دیوانه را میکشند ..!!
ادامه دارد خخخخخخخخخخ.
عید همه تون مبارک خخخخخخخخخ.@____@
نظرات (۱۱)