یار دلنواز محمدرضا شجریان داریوش پیرنیاکان
زان یارِ دل نوازم شُکریست با شکایت
گرنکته دان عشقی بشنو تواین حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ایدل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت بغمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
دراین شب سیاهم گمگشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیشَست در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد بفریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
نظرات