در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت پنج رمان پیش مرگ ارباب

فاطمه
فاطمه

آری حتی با وجود محروم بودن از پدرش باز هم خوشبخت بودچون مردی خارج از آن اتاق انتظار دختر بچه ای را می کشید که همیشه آرزویش را داشت و آیا نعمتی بالاتر از پدر دار شدن آن هم در چشم بر هم زدنی هم هست؟
قابله،بلوط،تک دخترک عمارت را از آغوش مه لقا تا مادرک زیادی دردکشیده کمی تنها کمی استراحت کند و همراه دخترک از اتاق خارج شد و بلوط را در آغوش همایون خان گذاشت و گفت:
مبارک باشد ارباب.اسمش را بلوط گذاشت.
و این ارباب کوه قند در دل آب میکرد.دخترکی که همیشه در آرزویش بود و با از دست دادن همسر مهربانش بر دلش داغ خورد بود حالا مقابل دیدگانش و چه کاری مهمتر از پدری کردن بود برای بلوط کوچک. و انگار راستی راستی بلوط هم پدر داشت.

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

قسمت پنج رمان پیش مرگ ارباب

۵ لایک
۴ نظر

آری حتی با وجود محروم بودن از پدرش باز هم خوشبخت بودچون مردی خارج از آن اتاق انتظار دختر بچه ای را می کشید که همیشه آرزویش را داشت و آیا نعمتی بالاتر از پدر دار شدن آن هم در چشم بر هم زدنی هم هست؟
قابله،بلوط،تک دخترک عمارت را از آغوش مه لقا تا مادرک زیادی دردکشیده کمی تنها کمی استراحت کند و همراه دخترک از اتاق خارج شد و بلوط را در آغوش همایون خان گذاشت و گفت:
مبارک باشد ارباب.اسمش را بلوط گذاشت.
و این ارباب کوه قند در دل آب میکرد.دخترکی که همیشه در آرزویش بود و با از دست دادن همسر مهربانش بر دلش داغ خورد بود حالا مقابل دیدگانش و چه کاری مهمتر از پدری کردن بود برای بلوط کوچک. و انگار راستی راستی بلوط هم پدر داشت.