لوکا : ( من عاشقشم اگه چیزیش بشه چی)
فلش بک: لوکا رفت و بیمارستان
چن چن: بابایی مامانو بردن عمل ( باگریه)
لوکا: چیی دکتر کجاست؟( باداد)
دکتر: حتما شما نمیدونین یک ماه قبل رز اومده بود اینجا چون سرطان داشت و بهش گفتیم عمل کنیمش خوب میشه ولی به علت افسردگیش قبول نکرد گفت بمیرم بهتره الان اگه تا فردا عمل نشه متاسفانه میمیره
لوکا: زود عملش کنین هرچی لازمه خودم انجام میدم
چن چن: بابایی مامان خوب میشه ؟
لوکا : آره
لوکا رفت بیرون هوا بخوره
لوکا: تو هم منو ول نکن نمیخواستم دوباره اینو تجربه کنم لطفا منو تنها نذار ( با گریه)
خودشو جمع کرد تا چن چن نبینه
فلش بک : هشت ساعت گذشت ولی رز هنوز از عمل درنیومد
بادیگارد: رئیس چن چن و بردیم خونه خیلی خسته بود
لوکا: خوب شد
لوکا: ۸ ساعت شده منو تنها نذار دیگه نهه نمیتونم تحمل کنم نباشی قول میدم اگه بیدار شدی همه کار برات کنم
بادیگارد: تو خونه این نامه رو پیدا کردیم
نامه ی رز: سلام لوکا امیدوارم این نامه رو که خوندی ناراحت نشی توی آخرین روز های زندگیم بهترین چیز هارو بامن تجربه کردین مرسی و بابت این حرفی که میگم میترسم ناراحتت کنم من دوستت دارم از وقتی که دیدمت و اگه من مردم به چن چن بگو من اونو خیلی دوس داشتم خداحافظ
لوکا با خوندن این نامه انگار قلبشو هزار بار خنجر میزدن که دکتر اومد