چوپانی 7 -قطعه پیوسته ** 1 نه در ییلاق نه در قشلاق هیچ کجا قرار ندارم کاش با ایل بادها همسفر میشدم 2 امسال بهار با دلم گفتم چوپان گلهی پدرت میشوم و گلوی نی را از بهارِ رنگ به رنگ ◄«گُلوَنیات » پر میکنم اما از کج بختی من تو شدی عروسِ گله داری بزرگ 3 حالا مهریهات گلهای بزرگِ بزرگ است اما بدان من عاقبت گرگ می شوم 4 پدرت راست میگفت چوپان و خواستگاری دختر کدخدا ازاین یتیمِ پای چراغ ِ خانه ی مردم چه غلط ها .. 5 پدرت راست میگفت من و ◄◄(کپه نکی ) کهنه و دلی عاشق به وسعتِ دشتی زیر برف و باران که آغُل پر و خانهی پنج دری رو به آفتاب نمیشود 6 ستاره جان شنیدهام شام عروسیات طعم خاک دادهاست نمیدانستی آن گوسفندانِ سر بریدهی مفلوک یارانِ نی نوازی من بودند در غروبهای تنهائی . 7 ستاره جان مدتی است گلوی من و این نی بیتابِ بی تابند پدرت را بگو شبی منتظر آتش بازی این یتیم پا برهنه باشد .