شکارگاهِ نیما جاویدی پایانی است بر خیالِ ناب یک فیلمساز جدّی. سریالی که در همان قسمتِ ابتداییاش تمام میشود؛ این تمام شدن فکتی از پایانِ ماجراجویی در دارم است. قصّهای که باید مفهومی پویا داشته باشد اسیرِ تاریخسازیِ مفاهیمی غیر نمایشی شده. نقدی که بر این فیلم وارد است گریمِ سطحی و آماتوریِ پرستویی است. گریمِ یک بازیگر خوانشی از پرسوناژ به تماشاگر خواهد داد. در این خوانش موهای به سبک مُدرنزدهی سرهنگی بیرونزده که چالِ گونهاش خاطرهای نوستالژیک از بازیگر نزدِ بیننده ساخته. این چالِ گونه به زورِ یک گریمِ مَن دربیاری پوشانده شده و نه تنها کمکی به تازگی داشتن یک سرهنگِ قاجاری نکرده بلکه سطوحِ ایماژی و نوستالژیک را در بیننده از بین بُرده. جاویدی با «سرخپوست» جدّیت را به کارنامهای که با تقلب از روی دستِ فرهادی «ملبورن» شروع کرده بود، اضافه کرد. متأسفانه «شکارگاه»اش تلاشی بینتیجه برای ساختن عقبهای از تاریخِ وطنپرستیِ ایرانی است چرا که فُرمی بوجود نیامده تا محتوایی تولید شود و...
برای مطالعه متن کامل از لینک زیر استفاده کنید.
https://longtake.ir/mag/?p=25789