صدای یه زن جوان اومد که گفت : بیا داخل و منم رفتم داخل یه زن جوان بود با چشمای سبز و موهای قرمز و کت و دامن مشکس سلام من آسویا میدنتور هستم _ بله میدونم .... دنبالم بیا کلاستو نشونت بدم ... و در ضمن ... خوش اومدی و از اتاق رفت بیرون و منم دنبالش رفتم ... تو ذهنم همش غر غر میکردم ( خدایا مدیرش اینطوریه معلماش دیگه درسته قورتم ندن شانس اوردم ) رسیدیم دم در یه کلاس .... در باز شد و یه زن جلوی در نمایان شد بعد حرف زدناشون با هم مدیر رفت و معلوم منو به داخل هدایت کرد وقتی رفتم داخل چشام تبدیل گردید به پرتقال اینجا کجاس ؟ یه آدم مرده روی به میز بود که بعضی از دانش اموزا دورش بودن و بعضی ها هم مشغول نوشتن بعضی چیزا خدا به دادم برسه معلم با صدای بلندی گفت : بچه ها و همه به سمت معلم چرخیدن معلم روی لباسش نوشته بود مگومی فک کنم اسمشه بعد معلم به من اشاره کرد و گفت : دانش آموز جدید آسویا میدنتور منم خودمو خم کردم و گفتم : از آشنایی با همتون خوشوقتم و بعد بلند شدم معلم به یه میز اشاره کرد و گفت اونجا بشینم منم نشستم همه دانش آموزا هم نشستن و معلم شروع کرد به درس دادن .... داشت در مورد قدرت های ماورای زمینی حرف میزد ... تو ذهنم ( خدایا اینجا کجاس ؟ بالاخره کلاس تموم شد و زنگ خورد منم کتابامو برداشتم و بلند شدم رفتم توی حیاط مدرسه نشستم روی یه صندلی که یهو یکی گفت : آسویااااا سرمو بلند کردم و یه پسرو دیدم که داشت میدوید سمتم یهو جلو ظاهر شد _ سلام من ریو ساشینا هستم آشام گشاد شده بود ... چطوری رسید اینجا ؟ نشست پیشم .... _ کلاس بعدی مال مبارزس ها ؟ مبارزه ؟ آی میگی ریو ؟ _ اهم ... اولن منم از اشناییت خوشوقتم ( تیکه انداخت ) ... بعدشم ... آره مبارزه پووووف ... همینمون مونده بود بریم کتک کاری توی مدرسه ریو بلند شد ... خب زنگ که خورد میام دنبالت و زنگ هم بعد از مدتی به صدا در اومد