سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
3nd Chapter ˚⋆.
رسیدم خونه! مثل همیشه نزدیک ۱ ساعت استراحت کردم، و بعدش از ساعت ۷:۳۰ درسامو شروع کردم و نزدیک ۳ ساعت درس خوندم، ساعت ۱۰ درسام تموم شد.
ساعت ۱۰ یه سریال تلویزیونی پخش میشه بخاطر همین تا ۱۰ درس میخونم.

بلاخره موقع خوابه! میخوام بخوابم ولی سناریو هایی که توی ذهنم میسازم نمیزاره بخوابم، مغز لعنتی!
بلاخره در حال ساختن سناریو ها خوابم برد، صبح ساعت ۸ بیدار شدم.

پس فردا امتحان دارم، ولی امروز، نه! نمیتونم درس بخونم؛ تمرکز ندارم پس درس رو بیخیال میشم.

کل روز روآهنگ گوش میدم
Say It, say it, say it say it louder . . . (Deja-va _TXT)

دو قسمت از تودو رو نگاه میکنم و حالم خوب میشه! بخاطر خل و چل بازی های آیدل هام، یعنی یونجون؛ سوبین؛ بومگیو؛ تهیون و هیونینگ کای( تی اکس تی).

مامانم صدام میزنه . . . وقت ناهاره

داریم ناهار میخوریم، گوشی مامانم زنگ میخوره! یکی از اقوام نزدیکمونه، میخوان شب بیان خونمون.
وای، باز مردم!

من نمیتونم با مردم خوب ارتباط برقرار کنم، چون از از اونا نیستم؛ خب درواقع من انسانم ولی یه انسان متفاوت، انسانی که با بقیه فرق داره؛ انسانی که کاملا انسان نیست و یک دوم دیگه‌ش از یه موجود دیگه ساخته شده!
کسی که نیمی از اون یه .... هست!

بگذریم، اقواممون اومدن، من درگیر نحوه بستن شالم بودم، از اتاقم بیرون اومدم و سلام و احوالپرسی کردم.

هوف! قِصِر در رفتم! اگه میفهمیدن که من یه ......‌ام؟ حتما توی دردسر می‌افتادم! حتی پدر و مادر و برادرم هم این موضوع رو نمیدونن! اگر اونا میدونستن قطعا یه آشوب بزرگ راه می‌افتاد.

*.•
نویسنده: Choi minsoo
https://www.namasha.com/Moa.txt