رمان عشق تو را می یابد سرنوشت هم چنین قسمت1
اریا داشت دنبال دختر کوچیکش می دوید و اریل از دست اون فرار می کرد
اریل اریل وایسا دیگه وقته خوابه
مامان من نمی خوابم اگه تونستی بگیریم می حوابم
ای دختر شیطون وایسا دیگه
اریا بلاخره تونست اونو بگیره اریل رو به تخت خوابش برد و چشم هاشو بست اریل با صدای بچگونش و با چشای بسته پرسید مامان من کی بزرگ میشم
مامانش لبخندی زد و گفت همه بزرگ میشن بدون سن مهم نیست تو فقط وقتی بزرگ شدی که تونستی تصمیماتت رو نه با عقلت و نه با قلبت بلکه با هر دو شون بگیری و تونستی رازای زندگی و استعدادی خودتو کشف کشف کنی اون موقع بزرگ شدی اریل خوابش برد ولی نمی دونست اخرین روز زندگیشه که قراره با مادرش باشه و همه چیز عادی باشه
تو وبم هم میزارم اینم ادرسش http://sara1ariell.blogfa.com/
نظرات (۶)