در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت هفدهم

۱۶ نظر گزارش تخلف
Nanaba Ackerman
Nanaba Ackerman

مچ بندهای دور دستمو باز کردم... سوختگی های دور دستم هنوزم که هنوزه معلوم بود ...
ادامه دادم-طنابا دور دستامو کامل سوزوندن ... خیلی از بچه ها توی اتیش جون دادن و مردن... وقتی طنابا دور دستم سوختن وقت برای گریه نداشتم فقط دویدم و رفتم دنبال ریوما و میوسا خداروشکر بلایی سرشون نیومده بود ... ولی ریوما بر اثر برخورد چوب بزرگی به سر و بدنش...برای یه مدت فراموشی گرفت.البته از بابت فراموشیش یکمم خوشحال بودمچون اون وقایع وحشتناکو به یاد نمیاورد ولی میوسا مدام کابوس میدید... کابوس های ریوما بعد از بدست اوردن حافظش شروع شد ... منم کم کابوس نمیدیدم... کسایی که توی این کشتی هستن جز شما رو مبینید؟ اونا هم بازمانده های همین واقعن... شوایچیرو اوییشی پسر مشاور اعظم کشورمون بود ... ریوسا رو بعد از مدتی پیدا کردم...باورش نمیشد ولی خوشحال بودم به چشم ندیده ... موموشیرو تاکشی پسر ژنرال ارتشمون ... تویاما کینتارو و نامزدش ریونا کینتارو ...تویاما پسر وزیرداخلی کشورمون بود ... النا دوست و هم مدرسه ای من ... تلما و کائورو کایدو از نجبای کشور... ایجی کیکومارو پسر وزیراعظم ... سارا تسکینو و ماموروچیبا دختر وزیرجنگ و نامزدش ... راشین نمیدونه کیه و ... سودی و سویدا ساشومی بازم از نجبا ... و بقیه ی کسایی که توی کشتی اند از بچه های مردمای دیگه ی کشور ...
ریوما پوزخندی زد -بیخیال ریوگا... هرچیم براشون بگیم اونا که درک نمیکنن
رایا-و حالا اینجا دنبال چی هستید؟
به قیافه ی بیخیالش نگاه کردم و پوزخندی زدم - فکر کنم حق باتو اِ ریوما... هرچی هم برای این خانومای نازپرورده بگی... بازم فرقی نداره. چون هیچوقت نمیتونن درکش کنن. هرچند اگه منم همیشه توی پر قو بزرگ میشدم همین بودم. اونا توی پر قو بزرگ میشن و برادراشون مثل پدراشون مملکتو به گند می...


[راشین]


تا بخواد ریوگا حرفشو ادامه بده یکی با سرعت بی نهایت از کنارم رد شد و تنها چیزی که من دیدم مشتی بود که دقیقا توی دهن ریوگا نشست و دهن ریوگا رو پر از خون کرد. رایا کوران... هیچوقت فکرشو نمیکردم یه دختر بتونه تا به این حد خشن بشه.

نظرات (۱۶)

Loading...

توضیحات

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت هفدهم

۹ لایک
۱۶ نظر

مچ بندهای دور دستمو باز کردم... سوختگی های دور دستم هنوزم که هنوزه معلوم بود ...
ادامه دادم-طنابا دور دستامو کامل سوزوندن ... خیلی از بچه ها توی اتیش جون دادن و مردن... وقتی طنابا دور دستم سوختن وقت برای گریه نداشتم فقط دویدم و رفتم دنبال ریوما و میوسا خداروشکر بلایی سرشون نیومده بود ... ولی ریوما بر اثر برخورد چوب بزرگی به سر و بدنش...برای یه مدت فراموشی گرفت.البته از بابت فراموشیش یکمم خوشحال بودمچون اون وقایع وحشتناکو به یاد نمیاورد ولی میوسا مدام کابوس میدید... کابوس های ریوما بعد از بدست اوردن حافظش شروع شد ... منم کم کابوس نمیدیدم... کسایی که توی این کشتی هستن جز شما رو مبینید؟ اونا هم بازمانده های همین واقعن... شوایچیرو اوییشی پسر مشاور اعظم کشورمون بود ... ریوسا رو بعد از مدتی پیدا کردم...باورش نمیشد ولی خوشحال بودم به چشم ندیده ... موموشیرو تاکشی پسر ژنرال ارتشمون ... تویاما کینتارو و نامزدش ریونا کینتارو ...تویاما پسر وزیرداخلی کشورمون بود ... النا دوست و هم مدرسه ای من ... تلما و کائورو کایدو از نجبای کشور... ایجی کیکومارو پسر وزیراعظم ... سارا تسکینو و ماموروچیبا دختر وزیرجنگ و نامزدش ... راشین نمیدونه کیه و ... سودی و سویدا ساشومی بازم از نجبا ... و بقیه ی کسایی که توی کشتی اند از بچه های مردمای دیگه ی کشور ...
ریوما پوزخندی زد -بیخیال ریوگا... هرچیم براشون بگیم اونا که درک نمیکنن
رایا-و حالا اینجا دنبال چی هستید؟
به قیافه ی بیخیالش نگاه کردم و پوزخندی زدم - فکر کنم حق باتو اِ ریوما... هرچی هم برای این خانومای نازپرورده بگی... بازم فرقی نداره. چون هیچوقت نمیتونن درکش کنن. هرچند اگه منم همیشه توی پر قو بزرگ میشدم همین بودم. اونا توی پر قو بزرگ میشن و برادراشون مثل پدراشون مملکتو به گند می...


[راشین]


تا بخواد ریوگا حرفشو ادامه بده یکی با سرعت بی نهایت از کنارم رد شد و تنها چیزی که من دیدم مشتی بود که دقیقا توی دهن ریوگا نشست و دهن ریوگا رو پر از خون کرد. رایا کوران... هیچوقت فکرشو نمیکردم یه دختر بتونه تا به این حد خشن بشه.