در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت بیست و سوم

۰ نظر گزارش تخلف
Nanaba Ackerman
Nanaba Ackerman

واقعا منظور او با این شعر به کی بود؟شاید به تمامشان حتی کاساماتسوی جوان...ولی کجای این شعر به او ربط پیدا میکرد؟ ولیعهد جوان حس خوبی نداشت. ممکن نبود با یک نگاه باشد که اینگونه آیسان به کاساماتسو شیفته وار نگاه میکرد... از طرفی هم تایگا فکر میکرد ... ممکن نیست ان دو یکدیگر را بشناسند...اخر از کجا؟این ممکن بود؟ از طرفی دیگر هم فکرش درگیر تیارا بود...دختری که با یک نگاه دل از او ربوده بود و سوگلی ولیعهد هم شده بود. نمیتوانست بخاطر ان دختر مو دریایی در مقابل ولیعد کشورش بایستد... ولی چرا انقدر حرص میخورد؟ چرا عصبانی بود وقتی تیارای جوان نزدیک ولیعهد بود؟
حس آیسان به کاساماتسو چه بود؟ ولیعهد واقعا عصبانی و گیج بود. چطور یه دختر عادی انقدر فکر او را مشغول کرده بود؟ زیبایی تیارا بیشتر از آیسان بود ... ولی با این حال آیسان در نظر او پررنگ تر بود. فقط نشان نمیداد. در قلب تیارا هم تایگا به همان اندازه پررنگ بود که او در قلب تایگا. سوالی در ذهن ائومینه بود... نقش کاساماتسو برای آیسان چه بود؟ در ذهن تایگا سوال دیگری بود... چرا نگاه ان دو رنگ اشنایی دارد؟ و در ذهن کاساماتسو دو سوال بود...اول انکه چرا این دختر انقدر به آنی که او میشناخت شباهت داشت و این ممکن نبود... وسوال دیگر... چرا ولیعهد خشمگین بود؟ بله او خشم را در چهره ی ولیعهد جوان هرچند کمرنگ ولی دید...
باز هم از آبیرا میگذریم و به سمت جاروس رهسپار میشویم.
شاهزاده ی جوان در فکر است. جنگی در پیش دارند و او باز هم با فکری مشغول در اتاقش قد میزند.
نرمین-سیچی جان میشه لطفا انقدر اتاق متر نکنی ؟
شاهزاده به نامزد زیبایش ناه کرد و لبخندی زد-ببخشید نرمین جان.... توی فکر بودم.
و روی تخت خود مینشیند.
نرمین-باز هم درمورد جنگ؟
سیچی-دقیقا ... دلم نمیخواد کسی صدمه ببینه.
نرمین او را میشناخت.میدانست در حین سرسخت بودنش چقدر روح شکننده ای دارد. به سمتش رفت و شانه هایش را با دستان کوچک خود ماساژ داد.
نرمین-درست میشه.
سیچی-نمیدونم.
مشاور شاهزاده ... جناب بایاشی وارد اتاق او میشود.
سیچی-بالاخره راهی به ذهنتون رسید؟
واکی-پدرتون در حال گفت و گو با ژنرال هستن.
ژنرال... همان دختر با موها و چشمان سرخ که عرق سرد بر پشت دشمنانش مینشست. ولی دشمنش هم ایندفعه شوخی نبود... انها ژنرال تاریکی را داشتند. دشمنشان هم دست کمی از بزرگی آنان نداشت.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت بیست و سوم

۸ لایک
۰ نظر

واقعا منظور او با این شعر به کی بود؟شاید به تمامشان حتی کاساماتسوی جوان...ولی کجای این شعر به او ربط پیدا میکرد؟ ولیعهد جوان حس خوبی نداشت. ممکن نبود با یک نگاه باشد که اینگونه آیسان به کاساماتسو شیفته وار نگاه میکرد... از طرفی هم تایگا فکر میکرد ... ممکن نیست ان دو یکدیگر را بشناسند...اخر از کجا؟این ممکن بود؟ از طرفی دیگر هم فکرش درگیر تیارا بود...دختری که با یک نگاه دل از او ربوده بود و سوگلی ولیعهد هم شده بود. نمیتوانست بخاطر ان دختر مو دریایی در مقابل ولیعد کشورش بایستد... ولی چرا انقدر حرص میخورد؟ چرا عصبانی بود وقتی تیارای جوان نزدیک ولیعهد بود؟
حس آیسان به کاساماتسو چه بود؟ ولیعهد واقعا عصبانی و گیج بود. چطور یه دختر عادی انقدر فکر او را مشغول کرده بود؟ زیبایی تیارا بیشتر از آیسان بود ... ولی با این حال آیسان در نظر او پررنگ تر بود. فقط نشان نمیداد. در قلب تیارا هم تایگا به همان اندازه پررنگ بود که او در قلب تایگا. سوالی در ذهن ائومینه بود... نقش کاساماتسو برای آیسان چه بود؟ در ذهن تایگا سوال دیگری بود... چرا نگاه ان دو رنگ اشنایی دارد؟ و در ذهن کاساماتسو دو سوال بود...اول انکه چرا این دختر انقدر به آنی که او میشناخت شباهت داشت و این ممکن نبود... وسوال دیگر... چرا ولیعهد خشمگین بود؟ بله او خشم را در چهره ی ولیعهد جوان هرچند کمرنگ ولی دید...
باز هم از آبیرا میگذریم و به سمت جاروس رهسپار میشویم.
شاهزاده ی جوان در فکر است. جنگی در پیش دارند و او باز هم با فکری مشغول در اتاقش قد میزند.
نرمین-سیچی جان میشه لطفا انقدر اتاق متر نکنی ؟
شاهزاده به نامزد زیبایش ناه کرد و لبخندی زد-ببخشید نرمین جان.... توی فکر بودم.
و روی تخت خود مینشیند.
نرمین-باز هم درمورد جنگ؟
سیچی-دقیقا ... دلم نمیخواد کسی صدمه ببینه.
نرمین او را میشناخت.میدانست در حین سرسخت بودنش چقدر روح شکننده ای دارد. به سمتش رفت و شانه هایش را با دستان کوچک خود ماساژ داد.
نرمین-درست میشه.
سیچی-نمیدونم.
مشاور شاهزاده ... جناب بایاشی وارد اتاق او میشود.
سیچی-بالاخره راهی به ذهنتون رسید؟
واکی-پدرتون در حال گفت و گو با ژنرال هستن.
ژنرال... همان دختر با موها و چشمان سرخ که عرق سرد بر پشت دشمنانش مینشست. ولی دشمنش هم ایندفعه شوخی نبود... انها ژنرال تاریکی را داشتند. دشمنشان هم دست کمی از بزرگی آنان نداشت.