بزم شبانه
خانه،
در خیالِ معلقِ شرابِ کهنهی انگورها
مست میچرخد
طاقچه پیاله بهم میزند
سفره رنگ مینوازد
و تو
در ضلع پنجمِ سکوت
فارغ از اندیشهی دیوارها
میزی شمالی برایم میچینی
و من
در بزم شبانهی شعر
تنگ تو را در آغوش میگیرم
واژه واژه نوش میشویم از هم
نت به نت از هم سر میرویم
و در کنجِ بیتابی چشمهامان
بهم میخزیم
و سپیده دم، از انعکاس نور
در عمق آینهها بیدار میشویم
محمد رجبی اوکتای
https://www.karno.me/uktay
نظرات