کنسرت استاد شجریان چهلستون اصفهان فرهاد فخرالدینی ۱۳۷۸ قسمت ۲ تصانیف نیایش، موج، بسکوت سرد زمان، بخوان خدای را
آفتابت
ــ که فروغ رخ «زرتشت» در آن گل کردهست
آسمانت
ــ که ز خمخانه «حافظ» قدحی آوردهست
کوهسارت
ــ که برآن همت «فردوسی» پر گستردهست
بوستانت
ــ کز نسیم نفس «سعدی» جان پروردهست
همزبانان منند
مردم خوب تو این دل بتو پرداختگان
سر و جان باختگان غیرتو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد برافراختگان سینه سپرساختگان
مهربانان منند.
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند ببینندکه آواز از توست
خون پاکم که درآن عشق تو میجوشد وبس
تا تو آزاد بمانی به زمین ریخته باد
***
نفس میزند موج
ساحل نمیگیردش دست
پس میزند موج
فغانی به فریاد رس میزند موج
من آن رانده مانده بیشکیبم
که راهم به فریادرس بسته
دست فغانم شکسته
زمین زیر پایم تهی میکند جای
زمان در کنارم عبث میزند موج
نه در من غزل میزند بال
نه در دل هوس میزند موج
رها کن که این شعله خرد چندان نپاید
یکی برق سوزنده باید
کزین تنگنا ره گشاید
کران تا کران خار و خس میزند موج
گر این نغمه این دانه اشک
درین خاک روئید و بالید و بشکفت
پس از مرگ بلبل ببینید
چه خوش بوی گل در قفس میزند موج
***
هر دمی چون نی از دل نالان شکوه ها دارم
روی دل هرشب تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهی ست کز دل خونین
لحظه های عمر بی سامان می رود سنگین
اشک خون آلوده ام دامان می کند رنگین
بسکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان نه زمان را درد کسی
نه کسیرا درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه ازین دم سردیها خدایا
نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من
نه همزبان درد آگاهی
که ناله ای خرد با آهی
وای ازین بی دردیها خدایا
نه صفایی زدمسازی به جام می
که گرد غم زدل شویم
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان
وای از این بی همرازی ها خدایا
وه که به حسرت عمر گرانی سرشد
همچو شراری از دل آذر برشد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار ما به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
وای از این افسون سازی خدایا
***
بخوان خدای را بخوان گره گشای را بخوان
مگر نوای مرغ حق ثمری بخشد
بما صفای عالم دگری بخشد
مگر به همنوائیم دهی زخود رهاییم
بخوان درین سکوت شب بدرگه خداییم
ای آسمان چون سوز آوازم بشینیدی
خورشید و مه رقصان در دامانم افکندی
نظرات