جدایی، هوس، مهدی سپهر سیاوش زندگانی انوشیروان روحانی شهرداد روحانی، وحشی بافقی هما میرافشار، مدتی هست در آزارم، برای من نوشته
مدتی هست در آزارم و میدانی تو
به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو
داغ عشق تو به لب دارم و میدانی تو
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، مردم آزار مکش از پی آزردن من
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
--------
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود
برای او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود
کاشکی خبر نداشتی دیوونه ی نگاتم
یه مشت خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم
کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم
کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم
تا وقت جون دادن باهاتم …
نوشته هر چه بود تموم شد نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته ای ز یادم نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد نوشتم دل تووی قفس مرد
کاشکی نبسته بودم زندگیمو به چشمات
کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات
لعنت به من که آسون به یک نگات شکستم
به این دل دیوونه راه گریزو ساده بستم
راه گریزو ساده بستم …
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود
برای او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود
کاشکی خبر نداشتی دیوونه ی نگاتم
یه مشت خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم
کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم
کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم…
نظرات