در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان گناهکار بخش دوم..... ادامه

۱۲ نظر
گزارش تخلف
هرچی که بخوایی(آفلاین)
هرچی که بخوایی(آفلاین)

به مهمان ها اشاره کرد:بفرمایید مهندس..خیلی خیلی خوش امدید..حضورتون افتخاریست برای ما.. یکی از خدمه ها رو صدا زد.. –بله اقا.. صدر به من اشاره کرد:اقای مهندس و راهنمایی کن..بهترین جا رو که مخصوص مهمان های ویژه ست و در اختیارشون بذار..به بهترین شکل ازشون پذیرایی کن.. –چشم قربان.. صدر با رضایت لبخند زد.نگاهم به خدمتکار بود..رو به من کمی خم شد و با احترام راهنماییم کرد.. قدم هام مثل همیشه هماهنگ و محکم بود..سنگینی نگاه مهمان ها رو خیلی خوب حس می کردم..برام یک امر عادی بود.. از بین این همه نگاهه کنجکاو فقط یکی از اونها برام مهم بود.. درست قسمت بالای باغ میز و صندلی های شکیل و زیبایی چیده شده بود..میزهایی با پایه های طلایی و روکش سفید..که روی هر کدوم از اونها انواع نوشیدنی و شامپاین چیده شده بود.. سمت راست میز بزرگ مستطیل شکلی قرار داشت که روش رو با هدایای رنگارنگ و بزرگ پر کرده بودند.. روی صندلی نشستم..کسی اون اطراف نبود..پس درحال حاضر مهمان ویژه ی امشب من بودم.. خدمتکار مشغول پذیرایی شد..ولی نگاه کنجکاو و تیز من اطراف رو می پایید..در بین جمعیت به دنبالش می گشتم..نگاهم جوری نبود که بشه تشخیص داد به دنبال شخصی هستم.. و بالاخره دیدمش..توی پیست با پسری جوان و قد بلند مشغول رقص بود.. دقیق تر نگاهش کردم..فاصله م باهاش نسبتا زیاد بود ولی نه اونقدر که نتونم به اندازه ی کافی اون رو انالیز کنم.. تاپ و دامن سفید و کوتاه..کفش های پاشنه بلند بندی به رنگ نقره ای که با هر چرخش تلالو خاصی ایجاد می کرد..موهای بلوند و بلند که نیمی به حالت فر و نیمی دیگر رو صاف و حالت دار پشت سرش بسته بود.. کسی که قرار بود تو اولین مرحله از بازی آرشام شرکت کنه.. همراه پسر تانگو می رقصید.. ظاهرا سنگینی نگاهم رو حس کرد..چشمانش اطراف رو پایید..ولی همچنان مشغول رقص بود.. نگاهم و ازش گرفتم.. لیوان پایه بلند شامپاینم رو برداشتم..خدمتکار اماده ی خدمت کنارم ایستاده بود..با تکان دادن دست مرخصش کردم.. به پشتی صندلی تکیه دادم..پا روی پا انداختم و با ژست خاصی مشغول نوشیدن شامپاین شدم..از بالای لیوان پاهای خوش تراشش رو دیدم.. لیوان و از لبام دور کردم..نگاهم و از روی پاهاش بالا کشیدم..ارام..مغرور..و در عین حال بی تفاوت.. نگاهم توی چشماش قفل شد..به روی لباش لبخند بود ولی من هیچ عکس العملی نشون ندادم..

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

رمان گناهکار بخش دوم..... ادامه

۱۵ لایک
۱۲ نظر

به مهمان ها اشاره کرد:بفرمایید مهندس..خیلی خیلی خوش امدید..حضورتون افتخاریست برای ما.. یکی از خدمه ها رو صدا زد.. –بله اقا.. صدر به من اشاره کرد:اقای مهندس و راهنمایی کن..بهترین جا رو که مخصوص مهمان های ویژه ست و در اختیارشون بذار..به بهترین شکل ازشون پذیرایی کن.. –چشم قربان.. صدر با رضایت لبخند زد.نگاهم به خدمتکار بود..رو به من کمی خم شد و با احترام راهنماییم کرد.. قدم هام مثل همیشه هماهنگ و محکم بود..سنگینی نگاه مهمان ها رو خیلی خوب حس می کردم..برام یک امر عادی بود.. از بین این همه نگاهه کنجکاو فقط یکی از اونها برام مهم بود.. درست قسمت بالای باغ میز و صندلی های شکیل و زیبایی چیده شده بود..میزهایی با پایه های طلایی و روکش سفید..که روی هر کدوم از اونها انواع نوشیدنی و شامپاین چیده شده بود.. سمت راست میز بزرگ مستطیل شکلی قرار داشت که روش رو با هدایای رنگارنگ و بزرگ پر کرده بودند.. روی صندلی نشستم..کسی اون اطراف نبود..پس درحال حاضر مهمان ویژه ی امشب من بودم.. خدمتکار مشغول پذیرایی شد..ولی نگاه کنجکاو و تیز من اطراف رو می پایید..در بین جمعیت به دنبالش می گشتم..نگاهم جوری نبود که بشه تشخیص داد به دنبال شخصی هستم.. و بالاخره دیدمش..توی پیست با پسری جوان و قد بلند مشغول رقص بود.. دقیق تر نگاهش کردم..فاصله م باهاش نسبتا زیاد بود ولی نه اونقدر که نتونم به اندازه ی کافی اون رو انالیز کنم.. تاپ و دامن سفید و کوتاه..کفش های پاشنه بلند بندی به رنگ نقره ای که با هر چرخش تلالو خاصی ایجاد می کرد..موهای بلوند و بلند که نیمی به حالت فر و نیمی دیگر رو صاف و حالت دار پشت سرش بسته بود.. کسی که قرار بود تو اولین مرحله از بازی آرشام شرکت کنه.. همراه پسر تانگو می رقصید.. ظاهرا سنگینی نگاهم رو حس کرد..چشمانش اطراف رو پایید..ولی همچنان مشغول رقص بود.. نگاهم و ازش گرفتم.. لیوان پایه بلند شامپاینم رو برداشتم..خدمتکار اماده ی خدمت کنارم ایستاده بود..با تکان دادن دست مرخصش کردم.. به پشتی صندلی تکیه دادم..پا روی پا انداختم و با ژست خاصی مشغول نوشیدن شامپاین شدم..از بالای لیوان پاهای خوش تراشش رو دیدم.. لیوان و از لبام دور کردم..نگاهم و از روی پاهاش بالا کشیدم..ارام..مغرور..و در عین حال بی تفاوت.. نگاهم توی چشماش قفل شد..به روی لباش لبخند بود ولی من هیچ عکس العملی نشون ندادم..