در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان گناهکار بخش اول...ادامه

۲ نظر
گزارش تخلف
هرچی که بخوایی(آفلاین)
هرچی که بخوایی(آفلاین)

"آرشام..به خدا دوستت دارم..آرشام به جون خودت که عشقمی..به جون خودم..چرا باورت نمیشه؟..چرا انقدر سنگدلی؟..چرا با من این کار و میکنی؟..آرشششششششام"..
صداشون تویه گوشم زنگ میزد..انگار جلوی چشمام ایستاده بودند..هر7 نفرشون..
اونایی که تو آغوش غرورم ذوب شدند..اونایی که وسیله ی سرگرمی و انتقام آرشام بودند و..روحشون توسط من به تباهی کشیده شده بود..
مردی که غرورش و نادیده گرفتند..کسی که تونست همه شون رو به قعر سیاهی بکشونه..ولی نخواستن که باور کنند..
وحالا..باید منتظر مجازات باشند..
پک دوم و به سیگارم زدم..

آروم و هوشیار کشتمش
بیدار بیدار کشتمش
چاره ی دیگه ای نبود
از روی اجبار کشتمش
هرز میپرید من کشتمش
در فکر کشتن کشتمش
من اون بد لعنتی و
با اشک و لبخند کشتمش
لبخند تلخی نشست رو لبام..
از روی غمی بود که تو دلم داشتم..غمی که منو مجاب به این انتقام میکرد..
تو سرم افکار مختلفی چرخ می خورد..فکر..خواب و شایدم..یه کابوس!!..
آره..به کابوس بیشتر شبیه بود..کابوس های من همیشه به حقیقت میپیوست..
با انگشت اشاره م به عکس ضربه زدم و با پوزخند گفتم:منتظرم با..من دارم میام..
پک محکمی به سیگارم زدم..و اینبار دودش و تو صورتش بیرون دادم..
عکس و از صفحه برداشتم..وقت خرد شدنش رسیده بود..باید میرفتم..
نفر هشتم..منتظرم بود..
منتظر آرشام..

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان گناهکار بخش اول...ادامه

۸ لایک
۲ نظر

"آرشام..به خدا دوستت دارم..آرشام به جون خودت که عشقمی..به جون خودم..چرا باورت نمیشه؟..چرا انقدر سنگدلی؟..چرا با من این کار و میکنی؟..آرشششششششام"..
صداشون تویه گوشم زنگ میزد..انگار جلوی چشمام ایستاده بودند..هر7 نفرشون..
اونایی که تو آغوش غرورم ذوب شدند..اونایی که وسیله ی سرگرمی و انتقام آرشام بودند و..روحشون توسط من به تباهی کشیده شده بود..
مردی که غرورش و نادیده گرفتند..کسی که تونست همه شون رو به قعر سیاهی بکشونه..ولی نخواستن که باور کنند..
وحالا..باید منتظر مجازات باشند..
پک دوم و به سیگارم زدم..

آروم و هوشیار کشتمش
بیدار بیدار کشتمش
چاره ی دیگه ای نبود
از روی اجبار کشتمش
هرز میپرید من کشتمش
در فکر کشتن کشتمش
من اون بد لعنتی و
با اشک و لبخند کشتمش
لبخند تلخی نشست رو لبام..
از روی غمی بود که تو دلم داشتم..غمی که منو مجاب به این انتقام میکرد..
تو سرم افکار مختلفی چرخ می خورد..فکر..خواب و شایدم..یه کابوس!!..
آره..به کابوس بیشتر شبیه بود..کابوس های من همیشه به حقیقت میپیوست..
با انگشت اشاره م به عکس ضربه زدم و با پوزخند گفتم:منتظرم با..من دارم میام..
پک محکمی به سیگارم زدم..و اینبار دودش و تو صورتش بیرون دادم..
عکس و از صفحه برداشتم..وقت خرد شدنش رسیده بود..باید میرفتم..
نفر هشتم..منتظرم بود..
منتظر آرشام..