در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۴۸

۲ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

صدای گریه هاش بیشتر شد..دیگه چیزی نگفتم تا گریه هاش تموم بشه..موهاشو ناز کردم..آروم که شد خودشو ازم جدا کرد..با سر انگشتام اشکاشو از صورتش پاک کردم..
+نمیخوای بگی چی شده؟
با صدای گرفتش گفت-آرش داره ازدواج میکنه..
+چی؟ازدواج؟با کی؟
-با دختر داییش..
+خود آرش گفت؟
-دختر داییش گفت..دیدی گفتم دوسم نداره؟!دیدی؟!
+آخه با من حرف زده بود..
-چی گفته بود؟؟
+درباره تو پرسید..گفت ببینم نظرت راجب خودش چیه..گفت عمر خیره..ولی امروز تو محضر که رفتارش مثه قبل بود با تو..تو مطمئنی؟شاید دروغ گفته..آرش دوستیتونو به هم زده؟
-نه..
+پس چرا اینجوری میکنی؟!اگه حرف اون دختره درست بود که آرش به هم میزد با تو..
خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد..از تو کیفش گوشیشو برداشت..
-خودشه..
گوشیشو گرفت سمت من و ادامه داد-تو جوابشو بده..
+من چرا؟
-من جواب بدم میفهمه گریه کردم..نمیخوام بفهمه..
نفس عمیقی کشیدم و گوشیو ازش گرفتم..برداشتم و گذاشتم رو اسپیکر..
+بله؟
-سلام..من یاسمن رو گرفتم شما؟
+سلام آرامم..کاری داری باهاش؟..
-خودش کجاست؟
+سرش درد میکرد خوابیده..
-خونه شماست؟اونجا چیکار میکنه؟
+میخواست امروز پیش من باشه..کارتو بگو بیدار شد بهش میگم..
-باید ببینمش..یه اتفاقی افتاده باید درستش کنم..
+من و یاسی نداریم به من بگو به گوشش میرسونم..
-بهت گفته چی شده؟
+گیریم که گفته..
-آرام خانوم اگه در جریان هستین بگم اگه نه که..
به یاسی نگاهی کردم..سرشو آروم تکون داد(یعنی بگو هستم)..
+در جریانم..
-خب وقتی بیدار شد بهش بگین که دختر داییم راست گفت ولی من میخواستم به هم بزنم..من اصن نمیخوام با اون ازدواج کنم..مامانم و زن داییم برای خودشون بریدن و دوختن..بهش بگین من خیلی دوسش دارم میخواستم ازش خاستگاری کنم ولی نزاشت..الو؟هنوز پشت خطین؟
+بله میشنوم..
یاسی با دستاش اشاره کرد که صبر کنم..یه کاغذ و خودکار از توی کیفش در آورد و چیزی روش نوشت..گرفت سمت من و اشاره کرد تا بهش بگم..از روی متن خوندم ولی نه جوری که بفهمه دارم از روی چیزی میخونم+تو مطمئنی از حست؟یاسی چجوری باید بهت اعتماد کنه؟
-به من اعتماد نداره؟

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۴۸

۷ لایک
۲ نظر

صدای گریه هاش بیشتر شد..دیگه چیزی نگفتم تا گریه هاش تموم بشه..موهاشو ناز کردم..آروم که شد خودشو ازم جدا کرد..با سر انگشتام اشکاشو از صورتش پاک کردم..
+نمیخوای بگی چی شده؟
با صدای گرفتش گفت-آرش داره ازدواج میکنه..
+چی؟ازدواج؟با کی؟
-با دختر داییش..
+خود آرش گفت؟
-دختر داییش گفت..دیدی گفتم دوسم نداره؟!دیدی؟!
+آخه با من حرف زده بود..
-چی گفته بود؟؟
+درباره تو پرسید..گفت ببینم نظرت راجب خودش چیه..گفت عمر خیره..ولی امروز تو محضر که رفتارش مثه قبل بود با تو..تو مطمئنی؟شاید دروغ گفته..آرش دوستیتونو به هم زده؟
-نه..
+پس چرا اینجوری میکنی؟!اگه حرف اون دختره درست بود که آرش به هم میزد با تو..
خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد..از تو کیفش گوشیشو برداشت..
-خودشه..
گوشیشو گرفت سمت من و ادامه داد-تو جوابشو بده..
+من چرا؟
-من جواب بدم میفهمه گریه کردم..نمیخوام بفهمه..
نفس عمیقی کشیدم و گوشیو ازش گرفتم..برداشتم و گذاشتم رو اسپیکر..
+بله؟
-سلام..من یاسمن رو گرفتم شما؟
+سلام آرامم..کاری داری باهاش؟..
-خودش کجاست؟
+سرش درد میکرد خوابیده..
-خونه شماست؟اونجا چیکار میکنه؟
+میخواست امروز پیش من باشه..کارتو بگو بیدار شد بهش میگم..
-باید ببینمش..یه اتفاقی افتاده باید درستش کنم..
+من و یاسی نداریم به من بگو به گوشش میرسونم..
-بهت گفته چی شده؟
+گیریم که گفته..
-آرام خانوم اگه در جریان هستین بگم اگه نه که..
به یاسی نگاهی کردم..سرشو آروم تکون داد(یعنی بگو هستم)..
+در جریانم..
-خب وقتی بیدار شد بهش بگین که دختر داییم راست گفت ولی من میخواستم به هم بزنم..من اصن نمیخوام با اون ازدواج کنم..مامانم و زن داییم برای خودشون بریدن و دوختن..بهش بگین من خیلی دوسش دارم میخواستم ازش خاستگاری کنم ولی نزاشت..الو؟هنوز پشت خطین؟
+بله میشنوم..
یاسی با دستاش اشاره کرد که صبر کنم..یه کاغذ و خودکار از توی کیفش در آورد و چیزی روش نوشت..گرفت سمت من و اشاره کرد تا بهش بگم..از روی متن خوندم ولی نه جوری که بفهمه دارم از روی چیزی میخونم+تو مطمئنی از حست؟یاسی چجوری باید بهت اعتماد کنه؟
-به من اعتماد نداره؟