من معمولی نبودم 50

۰ نظر
گزارش تخلف
A
A

+خوب چون نصف روحم واسه اونه...چشماش ها و قلب ه اخرین و مهم ترین قسمت روحه که اون اونا رو نداره
-اها
بلند شد و و رفت سمت جنگل منم دنبالش رفتم...

هرچقدر داشتیم به اعماق جنگل می رفتیم و هوا تاریک و تاریک تر میشد
-انتونی
+بله
-راه خونه این وری نیس
+میدونم
-کجا میریم پس؟
+حرف نزن
-داری منو میترسونی
+از من بترس
-بالحن جدی ازش پرسیدم:کجا داری منو میبری!؟
+ساکت
چشمام سیاه شدن و همون جا واستادم و جیغ زدم و گفتم کجا میریم؟
+منو عصبانی نکن!
-بکنم چی میشه؟!
+خونریزی داخلی بدنت تازه خوب شده نذار دوباره یکاری کنم که نتونی تکون بخوری
-من ازت نمی ترسم 
+هاا؟!
-کجا میریم؟!
+به تو مربوط نیس
انتونی فقط داشت به سمت جلو حرکت می کرد اصلا برنگشت که منو رو ببینه....
-روح من بیدار شو.....
انتونی درعرض یک چشم بهم زدن اومد جلوم و گفت:الان دقیقا چه غلطی کردی!!!؟
-روحمو صدا کردم.... نمی خوام باهات بیام
+دست خودت نیست که
چشمامو بستم و منتظر تغییرات شدم وقتی چشمام رو باز کردم میتونستم تلفیق رنگ مشکی و بنفش رو توی چشمام حس کنم....لبخندی زدم و به انتونی نگاه کردم  انتونی با یه دستش منو بلند کرد و گفت:نمی خواستم این کارو بکنم ولی مجبورم کردی.....

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

من معمولی نبودم 50

۶ لایک
۰ نظر

+خوب چون نصف روحم واسه اونه...چشماش ها و قلب ه اخرین و مهم ترین قسمت روحه که اون اونا رو نداره
-اها
بلند شد و و رفت سمت جنگل منم دنبالش رفتم...

هرچقدر داشتیم به اعماق جنگل می رفتیم و هوا تاریک و تاریک تر میشد
-انتونی
+بله
-راه خونه این وری نیس
+میدونم
-کجا میریم پس؟
+حرف نزن
-داری منو میترسونی
+از من بترس
-بالحن جدی ازش پرسیدم:کجا داری منو میبری!؟
+ساکت
چشمام سیاه شدن و همون جا واستادم و جیغ زدم و گفتم کجا میریم؟
+منو عصبانی نکن!
-بکنم چی میشه؟!
+خونریزی داخلی بدنت تازه خوب شده نذار دوباره یکاری کنم که نتونی تکون بخوری
-من ازت نمی ترسم 
+هاا؟!
-کجا میریم؟!
+به تو مربوط نیس
انتونی فقط داشت به سمت جلو حرکت می کرد اصلا برنگشت که منو رو ببینه....
-روح من بیدار شو.....
انتونی درعرض یک چشم بهم زدن اومد جلوم و گفت:الان دقیقا چه غلطی کردی!!!؟
-روحمو صدا کردم.... نمی خوام باهات بیام
+دست خودت نیست که
چشمامو بستم و منتظر تغییرات شدم وقتی چشمام رو باز کردم میتونستم تلفیق رنگ مشکی و بنفش رو توی چشمام حس کنم....لبخندی زدم و به انتونی نگاه کردم  انتونی با یه دستش منو بلند کرد و گفت:نمی خواستم این کارو بکنم ولی مجبورم کردی.....