من معمولی نبودم 56
ها؟هااا؟هاااااا....صدای انتونی بود... به زور سرمو بردم عقب و نگاه کردم انتونی بود ....امید وار شدم ..
+بهش گوش نکن
-تو کی هستیی دیگعه ولمم کنن میخوامم برمم اههه
+خفه شو...بامن میای
-هاا؟ بروباباا کجاا بیااامم...ولمم کننن...انتونی...
-اسمتت چیهه؟!! بناالل دیگهه احمقق
یکی زد تو دهنم و گفت :خفه شو بهت گفتم بامن میای... و منو بغل کرد و روبه جلو برد.... (از دهنم داش خون میومد)
-انتونیی بیا منو از دست این نجات بدهه هرجا که بخوای باهات میامم قول میدم... ترخداا
+نه
-پس چرا اعلام حضور کردی؟!هااا؟
+همین شکلی
-گریم گرفته بود...انتوونیی ترخدااا منو نجات بدهه.
+نه...خودت خودتو نجات بده
-نمی تونمم
+تو کل اینجا رو آتیش زدی بد نمی تونی یکاری کنی این بره؟
-انتونییییی
+گفتم نع!!!
جیغ خیلی بلند زدمو گفتم پشیمون میشیی...چشمامو بستم و گفتم:
-روح من ازاد شو...
چشمام رو بستم.....ولی همه چی رو حس می کردم.. انتونی..سریع اومد کنار اون پسره...پسره داد زن هویییی...چیکار داریی هااا؟بهش دست نزنن.. انتونی گف
-خفه شو الان کار دستمون میده... بذارش زمین..
+ چه کاری مگه این چیه...
-ینی اطرافتو ندیدی.. همه چی سوخته...کار اینه
+چراا؟این شکلی شد!!!!
-اعصبانیش کردم....
نظرات (۳)