سرمشق | روی تخت شکنجه
اولین ضربه را به صورت طلبهی جوان زد. ضربهی دوم شدیدتر بود و سید را روی تخت کنار اتاق انداخت. یکی از بازجوها گفت: «خوب جایی افتادی!» چشم سید به شلاقهایی که با ضخامتهای مختلف از سقف آویزان شده بود افتاد. دیگر معلوم بود چه اتفاقی قرار است بیفتد. شلاقها یکی پس از دیگری روی پایش فرود میآمد و از دست یک شکنجهگر به دست دیگری میافتاد. تمام افراد این اتاق فرصت استراحت پیدا میکردند جز یک نفر! آنقدر زدند تا سید بیهوش شد. آبی به صورتش ریختند و بقیهی آبها را هم روی پاهایش پاشیدند تا ضربات بعدی دردناکتر باشد. به او میگفتند «بگو از خمینی بیزاری تا رهایت کنیم» اما جواب سید آنها را عصبانیتر میکرد.
--------------------------------------------------------------------------
خانه انقلاب اسلامی | www.enghelab.ir
نظرات