در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۸۰

۲ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

چاقو رو گرفتم و کیکو بریدم..من ساعت نه و نیم صبح دوازده اردیبهشت به دنیا اومدم دقیقا همین الان..
-تولدت مبارک خانومم..
بلند شد و رفت سمت اتاقش..توی هر پیش دستی یکم کیک گذاشتم..رفتم تو آشپزخونه و دو تا لیوان چایی ریختم..آراد کجا رفت پس؟؟..سر جای قبلم نشستم..یه دفعه یه جعبه جلوم ظاهر شد..
-اینم کادوت نفسی..
+الان کادوتو میدی پس شب چی؟
-واسه شبم کادو دارم..
+دوتا کادو؟!
-بله!
جعبه رو ازش گرفتم..کنارم نشست..
-نمیخوای باز کنی؟
اونقدر خوشحال بودم که یادم رفت بازش کنم..آروم در جعبه رو باز کردم..یه عروسک خرس سفید با یه قلب قرمز..خیلی قشنگ بود..
-اینو اگه شب میدادم شاید یکم بچگونه بود..خوشگله؟
سرمو تکون دادم(یعنی آره)..من از بچگی عاشق عروسک خرسی بودم..الان که بیست و سه سالم روم نمیشد بگم برام بگیرن..خیلی خیلی خوشحال بودم..امروز با تمام روزای تولدم فرق داشت..امسال اولین سالی بود که آراد دیگه داداشی نبود..البته یه فرق تلخ دیگه هم بود..دیگه بابا و سودایی هم نبود..دلم میخواست بابا پیشم میبود..شاید اگه تا الان زنده بود بخاطر روز تولدمم که شده باهاش آشتی میکردم..هیچ وقت نمیتونم خودمو بخاطر رفتارم تو روزای آخر عمرش ببخشم..اشکام ریخت رو گونه هام..نمیدونم اشک شوق بود یا اشک دلتنگی هرچی بود باعث شد یکم آروم بشم..
-آرام چرا گریه میکنی؟؟خوشحال نشدی؟!
به خودم اومدم اشکمو پاک کردم..لبخندی زدم و گفتم+نه خوشحال شدم خیلیم خوشحال شدم فقط..
-فقط چی؟؟
+یاد بابا و سودا افتادم..اکاش اونا هم بودن..
-امروزم مثه روز عقدمون سیل را نندازی با گریه هات!
+باشه..
سرمو گذاشت رو شونش..با دستاش منو به خودش چسبوند..
-میدونم دلت تنگه..از سنگ که نیستم منم دلم براشون تنگ شده ولی با غصه خوردن که اونا بر نمیگردن پیشت..باور کن راضی به اشک ریختنت نیستن..یکم به فکر کسایی که هستن باش..
ازش جدا شدم..یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم+سوءاستفادگر..
-راست میگم دیگه به جای اینکه برای نبودن اونایی که نیستن غصه بخوری برای کسایی که پیشتن خوشحال باش..
+من که میدونم منظورت از کسایی که پیشمن کیه..
با بیخیالی گفت-شخص خاصی مد نظرم نبود..
+منم که گوشام مخملیه..
-هرچی هستی برای من هستی..بخور چاییت یخ زد..
+من خیلی خیلی خیلی خوشحالم از حضور کسایی که پیشمن..
-مثلا کی؟
مثل خودش گفتم+شخص خاصی مد نظرم نبود..

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۸۰

۵ لایک
۲ نظر

چاقو رو گرفتم و کیکو بریدم..من ساعت نه و نیم صبح دوازده اردیبهشت به دنیا اومدم دقیقا همین الان..
-تولدت مبارک خانومم..
بلند شد و رفت سمت اتاقش..توی هر پیش دستی یکم کیک گذاشتم..رفتم تو آشپزخونه و دو تا لیوان چایی ریختم..آراد کجا رفت پس؟؟..سر جای قبلم نشستم..یه دفعه یه جعبه جلوم ظاهر شد..
-اینم کادوت نفسی..
+الان کادوتو میدی پس شب چی؟
-واسه شبم کادو دارم..
+دوتا کادو؟!
-بله!
جعبه رو ازش گرفتم..کنارم نشست..
-نمیخوای باز کنی؟
اونقدر خوشحال بودم که یادم رفت بازش کنم..آروم در جعبه رو باز کردم..یه عروسک خرس سفید با یه قلب قرمز..خیلی قشنگ بود..
-اینو اگه شب میدادم شاید یکم بچگونه بود..خوشگله؟
سرمو تکون دادم(یعنی آره)..من از بچگی عاشق عروسک خرسی بودم..الان که بیست و سه سالم روم نمیشد بگم برام بگیرن..خیلی خیلی خوشحال بودم..امروز با تمام روزای تولدم فرق داشت..امسال اولین سالی بود که آراد دیگه داداشی نبود..البته یه فرق تلخ دیگه هم بود..دیگه بابا و سودایی هم نبود..دلم میخواست بابا پیشم میبود..شاید اگه تا الان زنده بود بخاطر روز تولدمم که شده باهاش آشتی میکردم..هیچ وقت نمیتونم خودمو بخاطر رفتارم تو روزای آخر عمرش ببخشم..اشکام ریخت رو گونه هام..نمیدونم اشک شوق بود یا اشک دلتنگی هرچی بود باعث شد یکم آروم بشم..
-آرام چرا گریه میکنی؟؟خوشحال نشدی؟!
به خودم اومدم اشکمو پاک کردم..لبخندی زدم و گفتم+نه خوشحال شدم خیلیم خوشحال شدم فقط..
-فقط چی؟؟
+یاد بابا و سودا افتادم..اکاش اونا هم بودن..
-امروزم مثه روز عقدمون سیل را نندازی با گریه هات!
+باشه..
سرمو گذاشت رو شونش..با دستاش منو به خودش چسبوند..
-میدونم دلت تنگه..از سنگ که نیستم منم دلم براشون تنگ شده ولی با غصه خوردن که اونا بر نمیگردن پیشت..باور کن راضی به اشک ریختنت نیستن..یکم به فکر کسایی که هستن باش..
ازش جدا شدم..یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم+سوءاستفادگر..
-راست میگم دیگه به جای اینکه برای نبودن اونایی که نیستن غصه بخوری برای کسایی که پیشتن خوشحال باش..
+من که میدونم منظورت از کسایی که پیشمن کیه..
با بیخیالی گفت-شخص خاصی مد نظرم نبود..
+منم که گوشام مخملیه..
-هرچی هستی برای من هستی..بخور چاییت یخ زد..
+من خیلی خیلی خیلی خوشحالم از حضور کسایی که پیشمن..
-مثلا کی؟
مثل خودش گفتم+شخص خاصی مد نظرم نبود..